هنگام درو
جمعه, ۱۵ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۱ ب.ظ
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
اضطراب دارند اطرافیان، نگران نتایج انتخاباتند و من خرم دل تر از آنکه غیر از نقطه مطلوبم چیزی را ببینم.
فقط یک چیز هست، توی آسانسور که با خودم تنها می شوم، نگاه که به قیافه ام و چروکهای پیشانی می افتد، ناگهان ته دلم خالی می شود....از کجا آورده ام این خوشی و خرمی و آسوده خاطری را.
در مورد خودم و عاقبت بخیری ام چرا نگران نیستم...،
از کجا می دانم مسیرم و مصیرم به کدام سو است؟
رها شده و بی پناه، با چشمهای ترسیده نگاهم می کند آن موجودی که توی آینه آسانسور با من است.....
- ۰۳/۰۴/۱۵