رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

سلام خوش آمدید

یه روز معمولی ، خونه ما

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

صبح: جواد از موقع چشم باز کردن توی ماینکرفت بود. و من توی رمان گوستاو فلوبر، رمان حوصله سر بر" تربیت احساسات"، دنبال مستمسکی برای رها کردن یقه ام بودم.

طرفهای دو و سه ظهر وجدانم از خواب بیدار شد، چه نشسته ای که پسرک نه چیزی خورده و نه چیزی خوانده و نه چیزی نوشته. با حرص و جوش اغراق شده رفتم سراغش،

گفتم جواد هیچی نخوردی

:هیچی ندادی بخورم

۱۵۳۶ بار بهت گفتم بیا ماکارونی

:زهرمار...

باباش عصبانی شد، مدتی بود که ناجور بودن اوضاع جواد را توی مخش می کردم به قول مردها غرغر می کردم که دیدی نبردیمش مشاور و .این بچه بدبخت می شه و ...

باباش به بگو مگو اضافه شد یا نه و حرف بدی به باباش زد یا نه چیزی یادم نیست، فقط ناگهان دیدم بچه مثل پر کاهی از روی زمین بلند شد و با کله رفت توی در دستشوئی

غریزه مادری فریاد کشید وای بچه ام و کنار در دستشوئی وا رفتیم من و جواد....غروری دارد این بچه که بیا و ببین هر چه می پرسی چی شد پس می زند هم تو را هم نوازشت را

پدرش هم از شدت ناراحتی دراز به دراز افتاد و خرو پفش بلند شد.

چون درد عذاب وجدان را می شناسم، اول رفتم پتو روی پدر انداختم و بعد آمدم پسر را به زور بغل کردم گذاشتم توی تخت

عصر:

جواد بیا نصفه صفحه مشقت مونده بنویسیم، شب جایی دعوتیم نمی رسی ها...

: نمی خام، نمی یام

شب:

خیلی سرده، همه وارد مهمونی شدیم، جواد مونده لب خیابون، کاپشن علی رو پوشیده،مال خودشو نپوشیده چون داییش، از کاپشنش بد گفته بود و حالا علی داره یخ می زنه...

بچه داییش رو می فرستم سراغ جواد و از بیست متری پشت تیر چراغ کشیک می دم، حدودا ده دقیقه پسردایی با جواد مذاکره می کنه و آخرشم یه هول دوستانه بهش میده تا راه میافته به سمت مهمونی...هر چند از در نمیاد تو و آخرش میره یه اتاق جدا و با پسرهای دیگه جدا سفره میندازیم براشون.

بعد مهمونی نصف شب:

علی یه مساله ریاضی از من می پرسه که خدائیش کمی برای ذهن غیر فضایی من سخته، می افتم به کاغذ و قیچی تا با شکل بهش ثابت کنم که چی به چیه، جواد این وسط شروع کرده به ناسازگاری؛ لج علی رو در میاره وسائلش رو پرت می کنه و علی هم حساس شروع می کنه به داد و فریاد که میخوام درس بخونم نمیزاری و اشکشم در میاد

منم بدون تامل با داد و فریاد به طرفداری علی می افتم به جون جواد و حین بحث یه میخ، از دراور که مدتیه قراره درستش کنیم میره دست جواد و من نفهم بهش میگم حقته! بمیری ام حقته....

و جواد می ترکه و دیگه اشکش درمیاد: شما رنجم میدین، شما با حرفاتون بامهمونی بردناتون با دوست داشتن هاتون رنجم میدین، اگه من خودمو بکشم کی جوابگوه؟؟؟؟

حالا فریاده که از در و دیوار خونه بالا میره، علی و من و جواد!!!

پدر دست از گوشی برمیداره و جواد رو صدا می زنه،

کمی سرم خلوت میشه

اما آرامش خیال باطله...

بگو مگوی پدر و پسر باعث میشه دخالت کنم و بگم این بچه با زنش بدبخت میشه این خیلی ناسازگاره هی گفتم ببریم مشاور هی گفتی چیزی نیست. مثل مادرت فقط مساله رو لاپوشونی می کنی

و ناگهان پدر برید! شروع کرد به خودزنی، خون از پایی که کوبیده بود توی بخاری راه افتاد، خون که تا الان هم بند نیومده

و معلوم شد مقصر ماجرا منم...

می گفت: تو که رئیس این بچه هایی منو قبول نداری، و هی میگم چیزی نیست میگی چیزیه....معلومه دیگه بچه ها هم منو قبول ندارن

وجدان منم می گفت: وقتی یقه روحت دست اغیاره کی می تونی توی خونه ات درست و به موقع ایفای نقش کنی؟

همه رو دعوت به آرامش و بخشیدن هم کردم، خواهش کردم کسی دیگه مشق ننویسه و برن همه توی تخت...پای بابای بچه ها رو هم بستیم...

  و یه رمان برای پسرها دست گرفتم بخونم، هر چند مدام با گریه علی ، خوندنم رو قطع می کرد و می پرسید تقصیر من چیه و...

صبح هنوز پای مرد خون می اومد که یه وسیله برقی صدا کرد و برق خونه رفت...

ترسیده ام...چه خبره؟؟؟؟

منی که توی این چند نفر بچه مونده ام، می خواستم دنیا رو از نو نظم بدم...چه گزافکاریها...

  • ۰۳/۱۱/۱۰
  • Just a tiny bit of dust

نظرات (۶)

ان‌شاءالله دنیا رو هم از نو نظم میدید... 

پاسخ:
دنیا  رو ولش
جوادو چه کنم؟
بدبخت میشه مگه نه؟؟

زندگی و آینده ی آدم ها دست خداست...

چه افرادی که فکر می‌کردیم خوشبخت میشن که بدبخت شدن و همچنین برعکسش...

 

هیچ چیزی با ذهن و فکر ما نیست... پس بهتره به چیزی فکر نکنیم و بذاریم روند عادیش رو پیش بره...

پاسخ:
آینده که هیچی ..اما حالا رو باید دریافت. با قدرت
  • آقای رهگذر
  • از چند مطلب قبلی متوجه شدم که فرد معتقدی هستید و با قرآن مأنوسید الحمدلله. 

    من با نوع و سبک روانشناسی مدرن آشنا نیستم و نمیدانم در ایران چه روالی را طی میکند. پس قاعدتا در اینباره پیشنهادی نمیتوانم داشته باشم. اما به تربیت دینی قویاً معتقدم. باور دارم که بهترین مربی انسان خداست. منتها خیلی از ظرافتهای تربیتی را مستقیما از کتاب خدا و توصیه های معصومین علیهم السلام نمی توانیم استخراج کنیم و به کسی نیاز داریم که کارش کنکاش در این حوزه بوده باشد و خودش هم در زندگی به آنها عمل کرده باشد.

    پس اگر از علمای اخلاق که به علم و پارسایی او اطمینان دارید، کسی را میشناسید و دسترسی دارید مراجعه کنید یا پرس و جو کنید تا بیابید. خیلی از دردهای نهفته را با راهنمایی های دقیق میتوانند رفع یا برای رفعشان راهنمایی کنند. 

    ممکن است کتابهای خوبی هم در اینباره وجود داشته باشد اما چون شخصا مطالعه نکرده ام، توصیه ای ندارم. اما مراجعه به عالم اخلاق با شرایطی که ذکر شد، حتما توصیه میکنم.

    حساسیت شما بجا است. موضوع را رها نکنید. اگر در کودک دلبندتان رفتاری می بینید که موجب رنجش خودش و اطرافیانش است، حتما باید کمکش کرد. ضمن اینکه گاهی ریشه مشکل فقط در کودک نیست و شاید لازم باشد جو خانه یا سبک زندگی هم تغییراتی کند تا اصلاح شود. 

    خدای بزرگ شما و همه بندگانی را که خود خدا میداند و میشناسد، مشمول رحمتش قرار دهد، ان شاء الله

     

     

     

     

    پاسخ:
    ممنون.
    پس نگرانیم به جاست. مرد خونه که سفت و سخت میگه چیزی نیست.
    از روانشناسی مدرن هم خواستم کمک بگیرم چون خودش دانشجوی روان شناسیه اصلا صلاح ندید 
    اما دور از دسترس تر از روان شناس حاذق اون پارسایی که بهش اشاره کردین...
    اما با پبام شما امیدوار شدم که جستجویی رو شروع کنم
    بازم بابت این که سر زدید و راهنمایی کردید ممنون

    بچه ان دیگ 

    این اتفاقا طبیعیه 

    اضطراب و رنج رو بچه ها اینجوری نشون میدن. حالا بچه درسخون نشه چرا انقدر زور میکنی بچه رو عزیزدلم، میدونم نگرانی ولی اونی ک مادرش حرص خورد درس خوند اونی ک مادرش حرص نخوند درس خوند و برعکس. چرا اجبار داری بچه غذا بخوره تا حالا دیدی آدمی گرسنش باشه و غذا نخوره؟ خب حتما گرسنش نیست بجه ها نیاز های تغذیه متفاوت دارن. اگر سال اول ورود ب مدرسست باید بگم مثل خود تو روز اول که ازدواج کردی چه حسی داشتی حس ناشناخته اضطراب، بهش میگن گذار موقعیتی، بذار کنار بیاد کنارش باش تا تجربه کنه. مسئولیت روان بچه اتون کاملا باشماست خوشحالم که برات مهمه امیدوارم بتونی به جواد کمک کنی. علی رو هم قاطی مسائلی که بهش مربوط نیست نکن مردا بچه رو آدم میبینن و با شیوه خودشون میخوان حل کنن مسائلو، تو از بعد روحی، روانی و نیاز فیزیکی و... میبینی تو بهتر حل میکنی، امیدوارم سرتو درد نیاورده باشم بالا منبر

    پاسخ:
    منتظر نظر تو بودم
    خدا میدونه رها کردنشون از هر کاری برام راحت تره
    نگرانم که درگیریهای فکری خودم از بچه ها غافلم کرده باشه
  • آقای رهگذر
  • ان شاء الله انسان وقتی قدم برمیدارد خدای بزرگ هم کمک میکند. 

    ساکنان تهران یا قم شاید بتوانند ضمن تماس با مؤسسه صراط مستقیم از محضر آیت الله محمدباقر تحریری استفاده کنند یا حداقل شاید دفتر موسسه اساتید یا مشاوران خوبی را معرفی کند. البته بنده شخصا با موسسه ارتباط نداشته ام؛ نام استاد تحریری را از قول یکی از معلمان مورداطمینان اخلاق شنیدم و متوجه شدم که ایشان در یکی از سلسله برنامه-های مذهبی تلویزیون حضور داشتند. 

    نشانی اینترنتی موسسه (زندگینامه آیت الله تحریری و تماس با موسسه هم در همین تارنما در دسترس است)

    https://seratemostaghim.ir

     

    به لطف خدا همه چیز خیر و خوب میشود، ان شاء الله

    پاسخ:
    خیلی خیلی ممنون لطف بزرگی کردین

    امثال جواد که نسل جدیدن، دیدگاهشون به قضایا از جمله درس و مدرسه خیلی با امثال ماها فرق داره.

    سخت نگیر.

    راحتش بزار.

    مدارس امروزی چیزی یاد بچه ها نمیدن. بچه ها خودشون دارن از ماینکرفت و امثال اون یاد می گیرن!

     

    یه توصیه کنم ناراحت نشی.

    مادر خونه ای.

    بیشتر جو و فضای خونه از مادر حالت میگیره.

     

    شاید لازم باشه یکم بیشتر به آرامش خودت اهمیت بدی تا آرامش خونه برقرار بشه :))

     

    ( میشه خواهش کنم این کد امنیتی رو برداری؟ ممنون )

    پاسخ:
    سلام چشم الان یه کم وقت میزارم براش
    خیلی برام جالب بود نظر شما

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی