رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

سلام خوش آمدید

علم بهتر است یا عشق؟

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۹ ب.ظ

چهل روز بیان رو بوسیدم گذاشتم لب طاقچه .پیش ازین چندین بار سعی کرده بودم یه مدت دور این میکده آفتابی نشم و هر بار یه جوری توبه شکسته بودم. اینبار عین چی به ضریحی دخیل بستم و نذر و نیاز کردم که طاقت بیارم، شماها که زیاد زیاد رهاش می کنین رمز موفقیتتون چیه؟

و امروز صبح جمعه که بالاخره اجازه داشتم بیام ، صبح جمعه نبود که، یک تکه از ابدیت بود. 

آیا قبول دارین که ابدیت اون جاییه که بهترین لحظه هاست و بهترین دوستانتون پیشتون هستن و بهترین اتصالها رو باهاشون دارین؟ 

و آیا قبول دارین که آدم، خوشش نمیاد از دست بده؟ اگر چیزی رو نداشته باشی و دست مردم دیده باشی دلت می خوادش . اما اگر چیزی رو به دستت داده باشن و از دستت بکشن بیرون، یه بخشی از روحت باهاش میره، توش جا می مونه، ازت کنده میشه 

و آدمیزاد نمی تونه این وضعو تحمل کنه، دنبالش راه می افته، دنبال اون چیزی که تصور می کرده توی دستشه و از دستش در اومده. 

حالا فرض کنین اون که از دستتون کشیده شده عشق باشه! 

خیلیا با این پیگیری کردنهاشون موجب مردم آزاری میشن. یعنی ناخواسته با خواستنهای این چنینی، طرف حسابشون رو که به هر دلیل پشت کرده و رفته می آزارن

منم ازین آزارها به مردم داده ام‌. حد خودم رو نشناخته ام و در جای اشتباهی دنبال چیزی که فکر می کردم مال خودمه، کابینتهای آشپزخونه مردم بیگانه رو به هم ریخته ام.

برای همین دستگیر شده ام عین دزد و برام چهل روز بازداشت نوشته ان و امروز که آزاد شده ام باید توی جیب مردم دنبال پول خودم نگردم. 

تو زندان که بودیم خدا خیرشون بده چند نفر جستجوگر حرفه ای رو فرستاده بودن سخنرانی.

یکیش جناب سهروردی شهید بود. خبر داشتین اون مرد ریاضتهای چهل روزه هم آره؟

استاد با یه وضعی اومده بودها! باورتون میشه کسی که یه شاخه ستبر از فلسفه اسلامی رو خودش تشکیل داده یه کتابم زیر بغلش نبود؟ فکرشو بکنین این آدمی که یه خیابون تو بالاشهر تهران به نامشه پاچه شلوارش کوتاه بود و لباسش ژنده و پاره؟

اومده میگه: گر عشق نبودی و غم عشق نبودی. چندین سخن نغز که گفتی که شنودی. ور باد نبودی که سرِ زلف ربودی. رخسارهٔ معشوق به عاشق که نمودی

 

بعله این دانشمند هسته ای هزاره ی گذشته، اشراق رو در چشمهای یک دختر خانم زردشتی پیدا کرد و راه افتاد .

الکی نمی گم دانشمند هسته ای ها، خیلی قرائن هست که اشراقیون به حضرت حافظ سفارش این شعر را داده باشند که:

دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی

بعد از آقا یحیای سهروردی هم آقای غلامحسین دینانی رو آوردند که ما رو برد یه کتابخونه پر از دالانهای هزارساله همه هم پر از کتاب 

او هم از پیر هرات موعظه آورد که گر بسته ی عشقی خلاص مجوی و گر کشته ی عشقی قصاص مجوی

آره خلاصه قرار بود بهمون علم جستجو بدن . که به خاطر جستجوی غلط  آبرو ریزی و کلانتری و زندان نصیبمون نشه.

 

حالا که آزاد شدم یواشکی بگم  : نمی تونم ریسک کنم و تو کتابخونه ها دنبالت بگردم

خداوکیلی چرا باید بری گم بشی و آدم برای پیدا کردنت دربدر کلانتری و بیمارستان و کتابخونه و تاریخ صوفیه و عرفان بشه ؟ هان؟ 

به هر حال کتاب " دفتر عقل و آیت عشق"  آقای دینانی هم چیز خوبیه اما تو کجائی؟ تو کجائی تو کجائی؟؟

  • ۰۴/۰۱/۳۰
  • Just a tiny bit of dust

نظرات (۵)

  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • عشق

    پاسخ:
    و درس عشق در دفتر نباشد؟

    سلام و درود خدمت اساتید گرانقدر

    عشق که آید، برد هوش و دل فرزانه را

    دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را

     

    تا چه حد موافق هستید؟

    پاسخ:
    بله .آقای دینانی در همین کتابی که اسمش رفت و چندین جلد چند صد صفحه ای هم هست، مقدمتا از  تقابل عشق و عقل در بیان فلاسفه و عرفا گفته.
    منتهی علی رغم تقابل کم کم داستان یک همدستی پیچیده پیش میاد. همدستی میان عقل و عشق. اسم کتاب هم خیلی خوب از پس این داستان برمیاد.‌حکمای ما تقریبا همه شون معتقد هستند که عقل قابلیت خوبی داره به عبارتی دفتر خوبیه برای اینکه آیه ی عشق در او ثبت بشه. 
    نهایتا عشق اگر چراغ هوش فرزانه رو خاموش می کنه، در قلب فرزانه چراغ بزرگتری روشن می کنه

    امروز که از خواب بیدار شدم و حس از تخت پایین اومدن نداشتم و از بی حوصلگی اومدم توی بیان و دیدم که برگشتین، یه چراغ بزرگ توی دلم روشن شد، همونجوری خواب آلود این متن رو خوندم، راستش چیزی ازش متوجه نشدم، با خودم گفتم صوفی هنوز خوابی، قهوه ات رو که خوردی، بیا یه دور دیگه بخون ، قهوه ام رو خوردم و قبراق و سر حال اومدم یه دور دیگه خوندم، باز هم چیزی متوجه نشدم، یه جای کار میلنگید، عصر یه بار دیگه این متن رو خوندم، و الان هم...

    بستگی جانم...

    نمیشه ساده تر باشه، ممکنه بیسوادی از این حوالی رد بشه، میشه اجازه بدی ما هم روحت رو لمس کنیم...

    آخه چرا اینقدر زیبا می نویسی، اینقدر بالا و دست نیافتنی می نویسی، مثل خودت...

    سالها پیش که نااهلی به من انگ عاشقی زد و من مردد شدم عاشق هستم یا نه، رفتم ببینم‌ اهل دل از عشق چی میگن، چون خودم نمیدونستم چیه، توی همین رفتن و گشتن، به سخنان شیخ اشراق جناب سهروردی رسیدم، اونجا که عشق و حزن ، رو همواره هم وزن و قرین یکدیگر میدونن، اونجا که میگن هر جا عشق وجود داره ، حزن هم وجود داره ، که راه عشق راهی بس دشوار و هولناکه... یادمه اون روز کلی تعریف از عشق خوندم، اما تعریف جناب سهروردی دلم رو چنگ میزد، کمک کرد بفهمم اونکه اصرار داره عاشقش هستم، برام یه دام پهن کرده به وسعت قباحت دنیا... اون روز توی اون گشتن دنبال معنایی برای عشق، جناب سهروردی و یه تعداد دیگه از اعاظم و اکابر و شیخ ها و بزرگان طریقت کمک کردن که بفهمم عشق تنها مختص و برای ذات لایتناهی حضرت دوست هست و لاغیر...خلاصه که دلم آروم شد که عاشق یه موجود دو پا با کلی ریش و پشم و گناه نیستم،

    بستگی جانم عرض ارادت ما رو به اون پیرمرد ژنده پوش بدون کتاب توی دستش برسون اگر دوباره دیدیش... بهش بگو یکی رو میشناسی که راه گم کرده و سرگردونه... یه نظر کوچولو میخواد... که :

    گر نظر پیر بود بر فقیر 

    مست شود، نعره کند، همچو شیر...

    پاسخ:
    سلام عزیز دل. چقدر کیف می کنم که از این چیزها با شما حرف می زنم و چقدر ممنونم که می خونید و بازم می خونید این خط ناخوانا رو.
    شاید ظرفی که برای پختن مطلب انتخاب کردم خیلی کوچیکه
    ولی به طور خلاصه اش اینه که فرض کنین راه افتادیم از عارفها و فیلسوفها و حکما یه سوال پرسیدیم و این سوال رو هزار سال از عارف قرن پرسیدیم. از رابعه قرن دوم بگیر و بیا تا ابن سینا و سهروردی و فارابی و ....
    ازشون پرسیدیم علم بهتره یا عشق
    این کار رو آقای دینانی توی کتابش کرده
    جمع بندی من تا اینجا اینکه حضرات علی رغم اختلاف نظر توی خیلی چیزها همگی دارن میگن
    علم  و معرفت مثل سمباده می مونه به نفس و روح آدم جلا میده تا عشق بتونه درش تجلی کنه
    همه شون میگن علم تلاش از پایینه و عشق فیضیه که مثل باران از بالا میاد
    و فی السماء رزقکم و ما تو عدون

    اون جناب ژنده پوش هم یه کم اخم کرد به من که چرا منو پیرمرد معرفی کردی من سی و هشت سالگی شهید شدم ...ازش عذر خواستم و ایشون هم اجازه داد کتاب قلندر و قلعه  رو به شما معرفی کنم. و گفتند که شما نظر کرده هستید!!!
  • 💕 پسر خوب 💕
  • عشق اگه همون چیزی باشه که من مد نظرمه

    پاسخ:
    بله احتمالا همونه

    اونهایی که کتاب به من معرفی میکنن، روی چشم های من جا دارن، اونهایی که از زبان جناب شهید سهروردی کتاب به من معرفی میکنن، روی سر من جا دارن ... 

    من حسود نیستم، اما بشدت به شما حسادت میکنم، چقدر درایت و آگاهی و شهود و متانت دارین،در برابر نوشته های شما، از متن های خودم، خجالت زده هستم...

    پاسخ:
    آر یو کیدینگ می؟
    خانوم دکتر حالت خوبه؟
    ممممممنونم....ولی من اتفاقا باید خودمو به یه روانپزشک معرفی کنم
    بسکه .....
    ولی معلومه که شما ثروت معنوی زیادی دارین
    این  لطفها که نثار میکنین از اونجا میاد
    من به شما احترام میزارم 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی