من فرزند عصر جدیدم.

عصر جدید، خدا را با خرما همزمان می خواهد. دینش در دنیایش ضرب می شود. میوه ی خوب می خورد و بهره وری بالا ارائه می دهد. برای اینکه دهان جدیدی توی روحش باز شود و لقمه های راز را ببلعد، خودش را معطل روزه و ریاضت نمی کند. با علم پیش می رود و خدا را توی بازار صدا می زند.

عارف در عصر جدید کسی است که در غار نمی نشیند، حتی ممکن است تصویر چهره اش را روی پولها نقش، کنند. یک لحظه به این تصویر خیره شوید:

اینجا نجف است: یک زاهد مرتاض فراری از دنیا و من فیها اینجا در این خانه محقر مستاجر است. اصالتا اهل جای خوش آب و هوایی است اما به هوای خدا، خود خدا، کوبیده آمده در این شهر، کنجی به ریاضت و دارد دری را می کوبد که خودش می داند و خدا.البته  بعدها بالاخره ثابت می شود که او در عرفان از همه سبقت گرفته است.

امروز نشسته است با شاگردان خیلی کمش، درباره همین خدا همفکری می کنند. ممکن است فرزندش نیم ساعت پیش گلایه کرده باشد که این چه وضعیست اهل خانه نان ندارند و او پولی را که توی خاکروبه گذاشته به فرزند نشان داده باشد.

اما حالا صدای در زدن می آید. صدای نویی است انگار صدای در زدنی دیگر است.

آقا می گوید باز کنید سید فوق العاده ای پشت در است.

چهل ساله روحانی ای وارد می شود. سلامی کرده و نکرده به اشاره آقا کتابی از لای کتابهای طاقچه بیرون می کشد و بلند می خواند: 

مردی از مردان خدا بلند خواهد شد و حکومتی به پا خواهد کرد و سکه ها به نام او ضرب خواهد شد.

موضوع این است که پول هم چیز بدی نیست. 

می شود، ما می توانیم هسته ای و پوسته ای مان را به خدا وصل کنیم. 

دیگر لازم نیست توی کوه بنشینیم 

مردان حق در عصر جدید، همین وسط دنبال روح خدا می روند.