مدتها آقای پناهیان روی موضوع ولایت پذیری کار می کرد، از وقتی شناختمش اواخر دهه هفتاد تا همین چند سال پیش، محرمها، ماه روزه ها.  گاهی هم مشکوک می شدم که نکند به اسم ولایت پذیری دارد یک فعالیت سیاسی می کند و  یک نوع تبعیت به دور از عقلانیت را ترویج می کند. خلاصه که شوربختانه هر چه منبرش شور می گرفت در این باب، دورتر می شدم از پای منبرش.

دیروز من باب ادب کتاب استادم را دست گرفتم. "به سپیدی یک رویا" روایتی داستانی از ماجرای فاطمه سلام  الله علیها و علی علیه السلام فرزندان نجمه خاتون و موسی بن جعفر علیهما السلام

چیزهای زیادی را نمی دانستم که کمی بیشتر دانستم اما همچنان پرسشهای زیادی ناکام ماندند . اما خودم هم غافلگیر شدم بابت بغضها  و نم خوردنهای گوشه چشم. راستش هیچ وقت محبت اهل بیت آن طورها که باید و شاید توی دلم مستقر نشده بود. علتش هم اینکه هیچ ازشان نمی دانستم و بست نشستن توی حرمهایشان هم جای دانستن و خواندن را نمی گرفت .

و هر خواندنی هم نمی توانست این طور تصویری و ظریف من را وارد آن حریم کند. حریم معرفت و خشوع و تسلیم 

ولایت پذیری را وقتی شناختم که احمد بن موسی به اشاره برادر کوچکتر، خواهر هفده ساله را راهی سفر سنگین از مدینه به خراسان کرد.البته فقط اینجا نبود، فضای کتاب عطر ولایت داشت.

ولایت و چیزهای اسرار آمیز و سهمگین دیگری که، حالا بعد از تمام شدن کتاب، توی وجودم عین ابرهای طوفان زا تراکم کردند.

میشود کمی در حال و هوای این حکمت نفس کشید اما به عمقش نمی شود رسید. آی امام رضا چطور خواهرهایی را که صلاح نمی دیدی به شوهر بدهی، راهی دیار غربت کردی؟