کتاب جذابی که تصادفی باز کردم اما نتوانستم کنار بگذارم.بسکه جذاب بود هم عمیق بود هم روان . هم انگیزشی هم قصه گو و هم صوفیانه
راستش را بخواهید ور توطئه جوی ذهنم می گوید رجب طیب اردوغان به امثال الیف شافاک و این آقای هاکان منگوچ سفارش کرده مولوی را بزنند به نام ترکیه و ضمنش ترکیه را قطب همه رویدادهای زیبای تاریخی معرفی کنند و اماکنش را طوری معرفی کنند که توریست هم نباشی، یک سفر ترکیه گردی را واجب بگیری برای خودت
"هر انسانی به اندازه مهربانی و دانشش آزاد است."
"اندیشیدن به پایان راه، کاری بیهوده است"
"هدف ما یه روز با ما برخورد می کنه..."
"زندگی وقتی خیلی مشتاق چیزی هستی آن را به شما نمی دهد،انگار می گوید تا تو نگاه می کنی من نمی توانم خودی نشان بدهم.."
راستی ظهر، وقتی خبر نداشتم تمام بعدازظهر پای این کتاب خودم و دنیا را فراموش خواهم کرد،
یک اتفاق افتاد....
ناگهان کوروش علیانی از کنارم رد شد . از متروی امام علی زده بود بیرون! وقتی هفت سال پیش ناگهان توی جلسه کوچکی کنار دستم دیدمش آب شدم.
آن روز درباره نوشته ام گفته بود: هفتصد سال است که شعر، این مملکت را بازی داده...
امروز هم از کنارم رد شد
امروز که سحر با خودم گفته بودم نوشتن را رها کنم؟ چطور؟
رها نکنم؟ چطور...
هیچ ملاقاتی اتفاقی نیست
معنی رد شدن از کنار کوروش علیانی چه بود؟
هفتصد سال است که شعر برای این مملکت هویتسازی میکند.