روزگاری‌ست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

 

گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری

 

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره‌زنان جامه‌دران می‌داری

 

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دل‌خسته گران می‌داری؟

 

گوهر جام‌جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه‌گران می‌داری

 

گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

 

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری؟