دیروز زنگ زدم خونه دایی. خانومش گوشی برداشت، از شادی جیغ زدم،زنداییم  پنج ماهه که آمریکاس و در حالیکه هنوز چهل روز از ویزاش مونده هوس کرده برگرده، اونم کی؟ درست سه ی صبح جمعه، بدترین و اولین روز جنگ .....میگه خوش شانس بودم

به تعجب تبدیل میشم. هر کی دیگه بود میگفت بدشانس بودم ....گفتم زندایی تو مرد روزای سختی....

همه شون رو دوست دارم و از ده دوازده سالگی با یک یکشون بخاطر بحثهای سیاسی دعوامون میشد....یک ذره هم نظام رو قبول ندارن، با اینکه بخاطر انقلاب خیلی کارها کردن، اما از دهه هفتاد یه چیزایی آزرده شون کرد و به کنجی نشستن، به خاطر همین یاس،  بچه های داییم اواخر دهه هشتاد شغل و خونه و زندگی رو رها کردن هر کدوم رفتن یه گوشه، یکی آمریکا یکی فنلاند.....اما حالا چیزایی می گفتن که شادیش دلمو شست از غبار همه بحثهای بیخود گذشته.....

یکی از وبلاگهایی که دنبال می کنم نوشته: " هرچی از نتانیاهو متنفر باشم به نفرتم از جیم الف نمی چربه و شادم از خوردن تهران، مخصوصا از خوردن صدا سیما ...با اینکه خیلی ایران دوست هستم. " کامنتاشو بسته و الا همونجا بهش می گفتم خب چه عیبی داره اینم از برکات جنگه که سبب تخلیه هیجانات منفی شما شده. ماهم از شادی شما ناشاد نیستیم. اصلا تو این زد و خوردها قولنجمونو می شکونیم...

.البته اگه بتونیم چشم از اون سر کوچولویی که روی تخت صورتی خونه شون شکافته شد و خونش ریخت به اسکلت ساختمون، برداریم.....

دیروز فرمانده ارتش پاکستان سه بار قسم خورده که گوش به فرمان ایرانم. بعدم گفته که ایران از من درخواست کمک نکرده ولی اگر کسی بیاد کمک اسرائیل منم کمک ایرانم. اونم بعد اینکه پارسال در تعقیب انتحاریهای حادثه کرمان، مجبور شدیم به خاک پاکستان حمله کنیم و بزنیم و بخوریم و نهایتا.... آقای رئیسی سه هفته قبل شهادتش رفت اونجا دلجویی کرد از دولت پاکستان.

راستش یادم نمیاد تو دنیا برای کسی اینجوری مایه گذاشته باشیم. دفعه آخری که سپاه قدس تو سوریه عملیات کرد، فقط شاخه کوچیکی از توان نظامی ما بود و مردم چقدر معترض ....همون سوریه ای که اگه داشتیمش .....

ولش کن اینجا رو باش که دیشب گنبد آهنین هفت بار خودزنی کرده

دیشب قرومب و قرومب آسمون که شروع شد اداشو در آوردم با دهنم، پسر کوچولو میگه مامان اسرائیل بازی شروع شد؟ گفتم آره، بریم تماشا؟ 

با همسرم  و بچه ها رفتیم پشت بوم و صحنه تلخی دیدیم. چنتا پهپاد از کوچه پس کوچه های محله خودمون، هوا کرده بودن تا آتیش پدافندو هدر بدن. زنگ زدیم و پیام گذاشتیم. از محله ما چن روز پیشم هشت نفرو در این کار دستگیر کردن

ولی کی می تونه برآورد کنه که ما چقدر به بچه های پدافند مدیونیم؟ بی سپر توی بیابونها، موشک ساقط می کنن و بی صدا شهید میشن...

 

 

 

 

هیعی.‌....دشمن عزیز، ازین فاصله چقدر درگیری ام با تو پوچ به نظر می رسه، شاید چون جنگ واقعی و درگیری با دشمنی ناعزیز اتفاق افتاده این طور خیال میکنم. والا درگیریهای باطن داری داشتیم نه؟ خوبه که گذشته ....نه؟