سحر باز توی آسمون گلوله شکفت، زمین هم بی نصیب نموند و چشمهای خواب من هم. تا بازشون کردم : آسمون و شاخه های طاقی موی حیاط رو توی نور آتیش دیدم.آتیش برخورد پدافند با یه موشک یا شایدم جنگنده
ای آسمون اینجاش رو نخونده بودی ها...فرشته ها به خدا گله ی فسادهای آدمیزاد توی زمین رو کرده بودند، اما نگفته بودند که روزی بشر، آسمونش محل شکوفایی آتیش کینه ها و قدرت نمایی عظمت ها میشه.
دلها بسوزه برای اون سرزمین سوخته ای که پدافندش عمل نمی کنه یا شاید پدافندی نداره....دلها بسوزه برای اون زمینی که اصلا سقف آسمونی بالای سرش نیست.
(و من از غزه صحبت نمی کنم...من از موجود ناشناخته ی مهیب نادرستی به نام "من" صحبت می کنم.)
دلها بسوزه برای اسیری که از یاد رفته،
یا صیدی که در دام مونده و صیادش رفته
(من از موجودی که عدم میشه صحبت می کنم، گرچه همه دانشمندها گفته اند بعیده همچین چیزی.)
بگذریم...از چیزهای خوب بگیم:
من افتخار می کنم به آسمون کشورم
من توبه می کنم که از پله های این آسمون، گاهی به تفرجی چند قدم بالا نرفتم
چه همه نخبه و پر و عمیق بودی وطن من، چقدر دست کمت گرفته بودم. و دارم به چشم می بینم که سر خاک تو دعواس. این دودها رو آتیش جنگ جهانی سوم به پا کرده.امروز اول تیر چهارصد و چهار، آمریکا شخصا بمباران فردو، نطنز و اصفهان را انجام داد. پس ای تمدن چند هزار ساله بزن قدش. تو چه طلایی بودی و نمی دونستیم ایران من. بعد از بیانیه ها و محکومیتهای شدید کشورهای مختلف علیه این جنگ تحمیلی، احساس می کنم ایرانی بودن یعنی مدال طلا گرفتن.
زندگی در ایران، چه عظمت پر محتوایی شده و چقدر خوب می ارزه این زندگی برای هدیه دادن، شاعر الکی گفته جان قابلی برای تقدیم کردن نداره..
اما من سراپا گله هستم مولای من، نه موشکی بر سرزمینهای اشغالی قلب من فرود می آوری و نه ریز پرنده کوچکی می فرستی تا آتش پدافندم را هدر بدهی، فراموش شده ام، خودم که خودم را فراموش کرده ام اما تو فراموشم نکن، به قلبم آسمانی پر ماجرا و زمینی بزرگ بده، زمینی که برای اشغالش یا پس گرفتنش جنگ راه بیافتد....حالا جنگ جهانی هم نشد، قناعت می کنیم به یک جنگ خانگی....
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
چیزی اتفاق افتاد که هم قابل پیش.بینی بود و هم منتظرش بودیم.
فقط موندم چرا با تأخیر...
متن عالی!
تلفیقی از حماسه و عرفان.
خیلی احسنت.