کاش مامانم بود. و این روزها رو می دید. از وقتی رفته سالی یکی دوبار تو ایران، یه چیزی پیش اومده که گفتم خوب شد رفت و ندید...

اما امروز میگم کاش بود و می دید.

کاش این رویارویی تماشایی رو میدید. کاربران عرب  فضای مجازی اعتراض دارن که پاک از کار وزندگی افتاده ان . خصوصا اونهایی که آسمونشون، نزدیکه ...چون تماشای صحنه های این نبرد خواب شبشون رو کم کرده.

اما روی زمین هم،  میدان جدیه. درسته که تعداد بازدید کننده های کف میدان کمتره ....اما چیزی از جذابیت کم نداره. و من میخوام توی این بازی بازیگر باشم نه تماشاچی ای حضرت رئیس‌ صحنه.

باید تمام عصرهای تابستونم رو به کارهای مفید داوطلبانه اختصاص بدی، من رو باید به این بازی راه بدی ....باید ای قاضی الحاجات

روزی که اداره خالی و خاموش بودو  فقط من  رفته بودم در چند دقیقه ای که رئیس سر زد بهش پیشنهاد دادم از هر اداره ای چنتا نیروی داوطلب صدا بزنه برای کارها.

صبح که رسیدم دیدم این سوال از تک تک حاضرین و غایبین پرسیده شده : داوطلب میشین؟ 

کمتر کسی دربست گفته بود آره، ولی همین وجود سوال برای فرهنگ سازمان خوبه.

امروز حال همکارهام خوب نبود،

اینجا را زده اند میدون نزدیک خونه اینها، اونجا را زده اند، خیابون کناری اونها، از شهرهای دور و نزدیک هم هرازگاهی خبری می رسه... اونجا آمبولانس، جای دیگه بیمارستان و اینجا پرایدی که یک مادر پا به ماه رو با خودش می برد...

حدس زدن نقشه حریف، اوقات آدمو تلخ میکنه 

هی یاد ماجراهای سوریه می افتیم.

چقدر کثیف و شلخته بازی می کنه؟ ممکنه به اخلاق  نیازی نداشته باشه و به آبروی خودش در جهان، کم نیاز داشته باشه

اما به خشم ملت من اصلا احتیاج نداره.

هر جور میلشه البته....

 

کاش کسایی که ازم ناراحتن برگردن و بگن که دیگه مشکلی نیس

کاش این وسط کسی گم شده ای نداشته باشه

توی شلوغیها، پیش میاد که آدمها همو گم کنن اما اینم اتفاق می افته که گمشده ها پیدا بشن