بار دیگر سال نو و روزیِ نو ومحرم نو  و  خانه تکانی ....تکانی و آن هم چه تکانی، بعضی خانه ها را طوری تکاندند  که به زمین برنگشته در و دیوارشان

و انسان باید با خودش بنشیند.انسان باید خودش را ملاقات کند.و کسانی هستند، که به عمری یک لحظه خودشان را می بینند آن هم وقتی تقریبا دارند می میرند.نمی دانم چطور دلشان برای خودشان تنگ نمی شود.

به شدت توصیه می کنم با خود نشستن را، از نشستن با می دوساله و معشوق چهارده ساله، اجرش کمتر نیست؛ سرنوشت ساز است اصلا.

باید آدم به خرابیهای خودش و محل اصابت موشکهای دشمن سر بزند، به دقت یک استراتژیست زبده باید پیگیر بود. پیگیر خود!

 

قبل ترها تا صحبت "خود" و مراقبت از آن می شد، ذهنم می رفت سراغ مراقبتهای زیبائی از قبیل دوری از دروغ که دماغ بزرگ نشود، دوری از طمع که چاق نشوم، حسادت زشتم نکند...

اما حواسم نبود که با کدام زور؟ نه اینکه راه بی نهایت و زمان محدود است؟چطور این نتیجه شفاف ریاضی به ذهنم نرسیده بود که  لابد جایی موشکی، بمبی، زوری بی نهایت در استعداد قوای من نهفته است....

آقای عابدینی گفت که نیروی بی نهایت داریم برای طی کردن راه بی نهایت در این عمر کوتاه

آقای عابدینی گفت نیروی بی نهایت مال عشق است.

باید مواظب عشق می بودم بیش از اینها 

باید حواسم را جمع می کردم وقتی دلم رمید...هیهات که غافل بوده ام من درویش...

من از تو معذرت می خواهم ای خودم. اگر نیروی عشق را پر پر نمی کردم و هر پرش را به دست یک نسیم نمی دادم....

اگر تاب اوریم در برابر آتش باری عشق، بیشتر می بود، ناگهان دچار آتش بس ناغافلش نمی شدم...

به من بگو که این آتش بس موقت است

من را باتلاق رکود می بلعد بدون آتشش....

من بعد چهل و اندی گم کرده ام گم شده ام....

فکرش را بکن 

فکر آن روز را که بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله ظنونا...

آقای قاسمیان گفت این فتح و حماسه و مقاومت جانانه دوازده روزه را به خودمان نگیریم.....کازی نکرده ایم که...فوقش چند شب برای نماز شب با صدای انفجار پا شده ایم....

حالا حالاها جاهای خوب مقاومت باقیست..

هنالک ابتلی المومنون  و زلزلوا زلزالا شدیدا