رفتیم زیارت حاجی زاده، همه از ته دل ولی بی صدا گریه می کردن، مردها بیشتر و سوزدار تر از زنها، پیرمردها بیشتر از جوونها
یه حالی بودها
قطعه شهدای این روزها اینقدر بزرگ بود که فقط خوندن سنگ قبرها و خوردن بغضها از تمام وقتی که برای زیارت بهشت زهرا داشتیم بیشتر شد.
بوی خون تاره می اومد
و بوی مظلومیت
اما یه آرامش بهشتی عجیبی هم بودها
یه چیز جدید بود
نمیتونم وصفش کنم. یه غممخوری انگار از توی قبرها بلند می شد که سنگینی بغض رو میشکوند و میگفت عیبی نداره همهش جلوی چشم خداست.
اصن دلت نمیخواست جلوی چشم کس دیگهای هم باشه. مثلا دنیا بدونه و ببینه... همون خدا بس بود.
و ریحانه سادات....امان از این دختر....زیارتگاه رندان جهان، خصوصا دهه نودیها خواهد شد. و خواندن پستهای کانالش و دیدن قبر مشترکش با خواهر برادرش چه می کنه با دل آدم
نمی فهمم چه خبر بود توی بهشت زهرا اما خاطرت جمع که تفرجگاه بزرگ تهران، همین بهشت زهراست. هر چی هم بخواهی هست. همدلی، نذری ...زیبایی ....
همه چی
آه مردمم...وای مردمم
آی کشورم
خوش به حالتون که قبر و تشییع و یادمان دارین. شهدای غزه زیر آوارها اسکلت شدند.
خانواده ساداتی هم بهشت زهرا هستند؟ قطعه ۴۲؟