امشب نرفتم 

آخرین شب بود

قرار بود جمع بندی باشد 

نرفتم و نشستم سی تا پست از شماها خواندم و کامنت گذاشتم با تمام دل و جان

یک نفر هم جواب کامنتی که با تمام دلم داده بودم نوشت :...گویی ممنوع 

قبل از اینکه بهم بربخورد نگران شدم که نکند با کامنتم رفته باشم روی اعصابش و هنوزم نگرانم

آمدم قطع دنبال کنم پست جدیدش را دیدم درباره بودیسم

دیدم خب....خواندنش هر از گاهی خالی از آورده نیست گرچه لطفی ندارد با این طرز برخوردی که چندین بار از حضرتش دیده ام

اما مگر دعوتم کرده بود که بخواهم ازاین سبک سنگینها بکنم...فوقش دیگر به قول خودش ...گویی نمی کنم 

راستش همه شماها دربدر دنبال وفاقید ولی طرف مقابل اصلا تمایلی ندارد 

دستش برسد همه تان را از دم تیغ می گذراند....نمونه اش این بنده خدا!

بگذریم 

سخن تازه چه؟

امید را و روح را و درک جدیدی از معنای جامعه را در وبلاگ   طورسینا دیدم راستی راستی دارد چهل سالش می شود. چند سالی هست رفته توی آماده باش برای چهل سالگی و فکر کنم دیگر وقتش شده که دیو یا پری پیشانیش را ببوسد و بگوید تو مال خودم شدی

معنای جدیدی از وظیفه و عمل کردن به وظیفه و اثرگذاری را هم در وبلاگ سرباز دیدم

این سرباز همیشه در حال گریه کردن و آرزوی شهادت بوده است و اشک ما را هم در آورده..

.انسان توی  بعضی وبلاگها عرقش در می آید .

بعضی وبلاگها  اشکش

اما جاهایی هم هست که خون انسان را می ریزند، و آدم تا ابد از آنجاها نمی رود ...

تا ابد می دانی یعنی چه؟ 

البته معنی ازلی را هم خودت  فهماندی بهم ....