رسته از هست

بقیه ی کاربرها هم از وجود شما انگیزه میگیرن، مورد داشتیم طرف چهل روز همه رو رها کرد و رفت...بععععععله...

من توی بدترین و وحشتناک ترینن فروپاشی روحی و روانیم، تونستم توی بیان خودم رو دوباره زنده کنم...

و اینکه نیکی ، نیک بختی میاره...

از هم دریغ. نکنیم...

بازتابش به زندگی خودمونه...

اینها همش از خودته، از چشمت که خوب میبینه و از گوشت که خوب میشنوه و از دلت که خوب دریافت میکنه

چه پربرکت...

دلم خواست....

رب اجعلنی مبارکا اینما کنت....

خدا رحمتشون کنه

چند سال پیش هیات شریف میرفتم واقعا خوب بود

امسال قسمت نشد برم اما یه جای خوب دیگه سراغ دارم خواستین برین محشره

هیات کهف الشهدا ولنجک

واللا من دارم دست و پا میزنم وصل بشم...گیرم با قطع و وصل، گیرم با نگاه بلندمدت، گیرم تو سنگر کوچیک و ....

اما به قول جناب قنبریان سنگر خانه و خاندان رو هم دست کم نگیرید چه بسا الان بیشتر جای کار تو سنگر باشه تا قرارگاه....

سلام خانم، یادم رفته آخرین بارها کی وبلاگ می‌نوشتم؟ و با چه اسمی؟ 

الان وبلاگ ندارم، یکهو از این وبلاگ به اون وبلاگ شما رو پیدا کردم و خب بابت تغییر اسم و آدرس نشناختم. اما به طرز عجیبی برام آشنا اومد سبک نوشتن‌تون. 

خوندم خوندم خوندم، که یکهو فهمیدم هاااا نویسنده‌ی سیاه‌مست سابقید.

حتی فکر کردم چه آدرسی بدم که بدونید کی‌ام؟ چی می‌نوشتم؟ اسم وبلاگم و وبلاگیم چی بود؟ ذهنم یاری نکرد. فقط یادم اومد قبلا براتون یه بار نقشه ذهنی کشیدم:)))) شما دستخطی ایمیل کردید من الکترونیکی ویرایش کردم و براتون جالب بود.

برای منم اسم بچه‌هاتون جالب بود:))

به دنبالش یکسری خاطرات ریز و درشت شخصی برام یادآوری شد که حالم رو بهتر کرد‌.

چرا اینها رو می‌نویسم؟ نمیدونم.

فقط اومدم سلامی عرض کنم.

مثل وقتایی که بعد مدتها یکهو تو خیابون کناردستیت تو دبستان رو می‌بینی:)))

بابت تولد فرزند دومم دوباره وارد مرخصی شدم اما کلا روستایی هستیم.

الحمدلله از اقوام دور شهید داشتیم و از هم محله‌ای هایی که رفته بودند تهران‌. اینجا هم منور شد به نور شهدا و ما دهه هفتادی ها هم طعم جهاد چشیدیم.

جهاد زنانه: فرزندآوری+ زندگی را با قوت ادامه دهید...

فاصله‌ی دخترام کمتر از دو سال شد به لطف خدا

اختیار دارید

یادمه قبلا هم به این نتیجه رسیده بودم، دوباره از اول به این رسیدم که شما عمل و معلومات خوبی دارید اما خیلی خیلی متواضعید و اهل آموختن. 

خدا بهتون خیر بده 

دوباره سلام:)

اونموقع مرخصی دختر اولم تموم شد که فرستادنم مدرسه روستایی.

الان بزرگه تقریبا دو ساله است، کوچکتره ۴ ماهه.

هنوز هم بولت ژورنال دارم ولی روی جلد و پشت جلد و صفحه‌ها خط‌خطی داره:) 

دیگه بولت ژورنالم به خوشگلی قبل نیست:) خوشگل‌تره. 

دختر بزرگه نمیذاره بنویسم هرجا بذارم پیدا میکنه نقاشی میکشه..‌. :))

اغراق نکردم

+چه حافظه خوبی داریدا

++ هوس لحظه‌ای کردم دوباره وبلاگ داشته باشم بیان کد تایید نداد و باز بیخیال شدم😁

سلام فکر کنم اسم وبلاگیم ثمین بود:)

تو یه دوره‌ای آقای دکتر غلامی میگفتن این گوشیاتون رو بذارید کنار. حداقل استفاده... (به گوشی میگفتن بوق شیطان) گفتن جوونی رو اینطور هدر ندید.

کسی از جمعیت گفت کار فرهنگی میکنیم. گفتن میشه خواهش کنم کار فرهنگی نکنید؟ :) 

ضررش از فایده‌ش بیشتره.

یادم اومد اونوقت که بساط وبلاگ رو جمع کردم به این توصیه جمع کردم. و الحق و الانصاف تو مسیر خوبی افتادم و بازده خوبی هم گرفتم.

چندباری درخواست کد جدید کردم بیان نداد الحمدلله‌. یاد این خاطره افتادم و پیگیری نکردم.

چون اینجا سلامی داشتم گفتم بیام خداحافظش رو هم بگم، ببخشید که از در سر زده اومدم و نظم نظرات رو بهم ریختم.

با اجازه، خدانگهدار🌸