دیروز افتاده بودم به فال حافظ
هی میگفت به اون توبه کردهه بگید پشیمون میشی ها برگرد
یا میگفت وقت کمه
گاهی هم ناامید میشد از برگشتن طرف میگفت باشه برو دل بشکن و از این حرفها
بعد رفتیم دانشگاه تهران
طبق تخمین میم، ده دوازده هزار نفری آمده بودند، من البته نظری ندارم
لحظاتی رسید که حضوری را به چشم می دیدم. گرچه می دانستم دقیق بشوم متوجه غلطهای تشخیصم می شوم. اما چه کاری بود که دقیق بشوم.
مهم دیدن و درک کردن حضوری بود که تشنه دیدن و درک کردنش بودم. شاید هفت هشت بار این اتفاق افتاد. بار آخر داشتیم می رفتیم بیرون.
کم آوردم و در اولین جایی که ممکن بود نشستم. و از درک یک معنی بزرگ، به اشک تبدیل شدم.
درک این معنی که کل ده دوازده هزار نفری که اینجا هستند و تمام دانشجویانی که اینجا بوده اند پیش از این و تمام آنها که فردا و فرداها خواهند آمد در این لحظه سهیم هستند و تویش حاضر هستند و تشکیل وحدتی می دهند. وحدتی بی زاویه و بی خرده شیشه و بی خودخواهی ها و اصطکاکها و رنجشها و کینه ها
وحدتی تمام، عشق اصلا
عشق واقعی
و چنین وحدتی را از ما می خواهند از فرد و جامعه ما، گاهی به جنگ گاهی به انتظار گاهی به بیم گاهی به آرزو
واین وحدت بلوغ جامعه ماست
و بعد تند تند دعای روز دوشنبه جاری شد
برای عذرخواهی از تمام بدیهای خواسته و ناخواسته ای که در حق سر و همسر و فرزند و فامیل شوهر و رئیس و همکار و ارباب رجوع و معلم و همکلاسی روا داشته ام
عذرخواهی جدی ها
من در این عذرخواهی غسل کردم
و احوالات ایام عاشقی را به یاد آوردم...
و بابت تبدیل شدن آن درخششها و خلوصها و دریافتها به خاطره، خاطره ای دور
غم خورد من را
ولی خوشحالم، خوشحالم که یکبار دیگر چشمهای تو را به یاد آوردم
ابیات صدرالاشاره ازین قرار بود:
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دمست تا دانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
پند عاشقان بشنو وز در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
فصل بهار که تموم شد! مگه تابستونم فصل عاشقیه؟! خخخخ
الهی در هر زمان و هر مکانی همیشه و همیشه حس خوب عاشقی و حس خوب فراتر از عاشق داشته باشی...
عاشقی نه زمان داره و نه مکان، عاشقی فراتر از مکان و زمانه، عاشقی تنها امید انسان هاست که اونو ببرند اون دنیا...
عاشقا با عشقشون محشور میشن...
چقد حرف زدم... خدا شفام بده