یه جایی هستم که طلا و عسل و نور توزیع می کنن
یه جایی هستم که محبت از شیر آبهاش توی لیوان آدم میریزن
از خورشید خواستم چیزی به من بده
من کور و کر رو دستگیری کرد و برد به ابعاد نادانی خودم دست بکشم
بزرگ بود و مهیب، از فیل توی اتاق تاریک بزرگتر، نادانیم را می گویم
مثلا هیچ جوره نمی دانم فرق این تاثر برآمده از وجدان با درک حقیقت درد غزه چیست
مثلا نمی فهمم علت حیات و عظمت آن چیست و چقدر است
برای بازی نیامده ایم را هیچ نمی فهمم
و حجم غروری که میان من و فهمم فاصله انداخته را
تازه دارم با عقل مهندسی اندازه می گیرم
البته روی کاغذ
شیخ بهایی روبروی من نشسته و هیچ از نمره هایم راضی نیست
در همه زمینه ها
خیلی بد بوده ام
آبروریزی است ....همه اش
آقا اجازه لطفا برگه ها را نگیرید
فقط صد سال دیگر وقت لازم دارم
هر جا لوستر و چای و آینه دیدید
هرجا بچه ها با مهر های گرد روی سنگ های مرمر بازی کردن...
هرجا به کتاب های آبی رنگ دعا خیره شدید و ذهنتون پرداز کرد به جاهای دیگه
هرجا چشمتون افتاد به یه گنبد طلایی و توی دلتون قربون صدقه ی حضرت شاه رفتید....
التماس دعا :)