به یک انسان شعر لازم، نیازمندیم
یه روز توی جمعی یه چیزی گفتم که همه زیر سیبیلی رد کردند جز یه طلبه که اونجا نشسته بود.
آقا این تا آخر جلسه از روی دوش ما پائین نیومد که نیومد.
گفتم علم با مستی ارتباط داره...
حالا من یه چیزی گفتم
کدوم علم و کدوم مستی رو که نگفتم
مگه ول می کرد ؟
خلاصه اونها ده بیست نفر بودند زورم بهشون نرسید
اما زورم به شماها میرسه
چون هم فرهیخته ترین هم اهل دل تر
هم شعر لازمین گاهی
شعرین اصن بیشتر وقتها خودتون
در اینجا بر اثر مرور زمان وکبر سن و تطاول ایام میخوام نظریه جدیدی ارائه بدم
شعر یک اکسیر فشرده از علمه
فلذا بفرمایین یه علم پیچیده فشرده که مقدمه یه عالمه علم دیگه است:
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق! مزن! خرمن ما سوختنی نیست
در طوف حریمش ز فنا جامهٔ احرام
کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست
یک دانهٔ اشک است روان بر رخ زرین
سیم و زر ما شکر که اندوختنی نیست
در مدرسه آموختهای گرچه بسی علم
در میکده علمیست که آموختنی نیست
خود را چه فروشی به دگر کس به خود، ای دل!
بفروش اگر چند که بفروختنی نیست
گویند که در خانهٔ دل هست چراغی
افروخته کاندر حرم افروختنی نیست
میرزا حبیب خراسانی ....فاتحه به روحش
- ۰۴/۰۵/۳۰

شعر
اکسیره