ای یارِ ما، عَیَّارِ ما، داغ دلِ خَمّارِ ما

 

پا وامَکش از کارِ ما؛ بِستان گِرو دَستارِ ما

 

آقای سهراب فرمود کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ.

ولی ما از همون اولش، کاری جز سر توی راز کردن نداشتیم. کانهو راز،   سینه ی پر شیر مادریه که ما را به دنیا آورده و ما با  تکرار کردن جمله ی دیگه چه خبر ، این سینه رو می مکیم.

رسالت زگهواره تا گور دانش بجوی،  با این مکیدن غریزی هم نوایی داره.

اما دانشمند، اون بوعلی سینائیه که همراه با دویدنش به دنبال دانستنیها، از تماشای منظره ندانستنیها غافل نیست. شاید اوج عرفانش اونجاست که میگه هیچ ندانستم. 

و زندگی، ای کودک مکنده که اسمت انسانه، جذابه....با همین در هم تنیده ی معلومها و مبهم هاش. خصوصا اینکه تهش نمی دونی کی و کجا اتفاق می افته.

صبحی برادرم می پرسید خب باشه کشتی چهل و هفت کشور جهان رو گرفتی، بعدش چی؟ میخوان به کجا برسن؟ 

تا قبل اینکه بپرسه جوابی نداشتم.....اما از آنجا که پرسش کلید دانشه تا پرسید یه نفر کلید رو زد و همه چی روشن شد.

گفتم کاملا مشخصه که دنبال چی هستن. اگر همین مسیر رو ادامه بدن و اتفاق جدی و تاثیر گذاری، متوقفشون نکنه، 

همین طور که تمام اتاق فرمانهای جهان رو منفعل کرده اند و سیاست، علیهشون چیزی در چنته نداره، همینطور که شریان اقتصاد جهان رو به دست گرفته اند و سهامدار عمده جهان هستن

نرم افزار جهان رو هم مال خودشون میکنن  یا با خفقان و ارعاب یا با هزار حیله ....و یا با ترکیب این دو 

اون وقت با یا بدون این که متوجه باشی وجدانتم میافته به دستشون، این اونها هستن که القا می کنن بابت چی ناراحت بشی و وجدان درد بگیری و نسبت به چی کرخت باشی. 

خدا رو اونها تعیین خواهند کرد و سائقه جنسی رو و ذائقه ی تغذیه رو و ذوق هنری رو 

اینها با گرفتن کشتیها به جهان اعلام کردند که هیچ کاری نمی تونین بکنین، همه تون تروریستین!

حالا با جهانه که تصمیم بگیره....

همینجا بود که اندوه وزید ....

اندوه نسیمیه که از عالم ندانستنیها بر میخیزه تا وقتی خوشحال و سیر از دانستن های تخیلی داری آروغ می زنی 

بنشونه تو رو سر جات 

بله درسته من نمی دونم ...بسیار نمی دونم 

همون طور که نمی دونستم حدم کجاست

قبلشم نمی دونستم عشق چیه 

نمی دونم چرا سوسک باید بال می داشت و اگر سرطان نمی بود زندگی انسانها چی کم می داشت

نمی دونم چرا بشریت مبتلا به اسرائیله 

و نمی فهمم زنده نگه داشتن دو میلیون انسان در شرایطی بدتر از شرایط حیوانات موذی نابود کردنی چه معنایی داره، فلسفه اش چیه و خاصیتش برای ما در ساحل نشسته ها چی هست. خاصیت با خبر شدن ازش ....خاصیت بی خبر موندن ازش...

حالا هم نمی دونم واکنش جهان به اینکه کشتی هاشو گرفته ان چیه و قراره انسانیت چه تغییری بکنه؟ آیا فرگشتی اتفاق می افته و معنای زندگی، معنای روح انسانی عوض میشه؟ 

باید برم از اندوه،  اجازه بگیرم که با همه این حرفها، شاد باشم یا نه ...

همون اندوه گل سرخ که سهراب می گفت....

اجازه بگیرم که  شاد باشم  از عضویت در اون قسمت بشریت که دلش توی کشتیهاست....یا اندوه زده و شناور در ندانستنهام