گفت برای چی اینقدر بستگی پیدا کردی بهش؟ چشم و ابروش تو رو گرفت؟
گفتم قبل ازینکه چشم و ابروشو ببینم بار این بستگی، بسته شد. من مبتلا به نگاهش شدم.
گفت دیگه بدتر، یعنی کار فقط کار چشمش بوده بی مشارکت ابرو؟ حالا مگه خیلی شهلا بود چشمش؟
گفتم د ن د .....دارم میگم نگاهش...اون طوری نگاهم کرد و چیزی در من دید و از دیدنش یک آن به وجدی اومد و یک کلمه تحسینی به زبون آورد که کل عمرم و ایام قبل تولدم و ایام بعد مرگم تشنه اینطوری دیده شدن بودم....
خسته بودم از تحسین شدن به خاطر تحسین کردن
تحسین شدن به خاطر چشم و ابرو
به خاطر منافع
خسته بودم از دیده نشدن ، از گم شدن
و نا امید از پیدا شدن
و راه پیدا کردن به ملکوت خودم
آره من بستگی پیدا کردم به نگاهی...
برای خدا بندگانیست که با نفسهای خودشان مریض شفا میدهند
یا با نگاه خودشان، از توی جوب آدمها را در می آورند و به ملکوتشان راه نمایی می کنند....
ای کاش اینجور نفسها و نگاهها با همه مردم شهر به اشتراک گذاشته شوند
دوست داشتن اینجور آدمها، یک دارایی مهمه
شاید داشتن زمین و سرمایه به صورت اشتراکی امکان پذیر نباشه
شاید کلا مالکیت، اشتراک بردار نباشه...
یک دارایی که نباید سرمایه شخصی کسی بشه
دوست داشتن
اینجور آدمهاست
اینجور مرام اشتراکی ای، مورد تایید اسلام و سایر مکاتب هم
هست؟
کنت کنزا مخفیا...