به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

سلام خوش آمدید

کم آوردن

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۴، ۰۱:۱۳ ب.ظ

چنان خوابم می اومد که انگار شن توی چشمام پاشیده بودند....هر وقت توبه می کنم خوابم می گیره

و یکی از علتهایی که دو سه ساله موفق نمیشم جدی توبه کنم همین خوابالودگی بعد توبه است!!!!

ولی دخترم در حال فرو افتادن توی یه چاه تاریک بود و دستشو به نشونه استمداد بلند کرده بود سمتم.

خواب رو بیخیال شدم و هر چی سلول مغزی داشتم رو بسیج کردم تا بتونم کمی، درکش کنم.

موفق نبودم

واقعا این دختر هفده ساله حسابی از دسترس فکر و دلم دور شده

میگه و با گریه هم میگه که

"من دارم خیلی دور میشم، مرتب بی مهری می بینم و به تنهایی فرو میرم. کسی که دوستش دارم اصلا بهم محل نمیزاره و براش مهم نیستم. باقی هم مرتب روی اعصابم رژه میرن.

می ترسم دیگه نتونم هیچ وقت هیچ کس رو دوست بدارم."

نازنین همکلاسی نسبتا جذابش، حسابی دل بچم رو برده. و دخترک من ازاین بابت خودشو سرزنش می کنه. 

بهش میگم مادر خب یه تلاشی بکن. یه کاری کن این مهر یه طرفه یه کم دوطرفه بشه... غرورت رو بزار کنار 

میگه اصلا برای چی باید به این دختری که کل کلاس سر انگشتش می چرخه و کوچکترین توجهی به من نداره احساس به این جدی ای پیدا کنم؟

میگم خب منم که تو سن تو بودم چنین احساسی رو به دوستم داشتم و هنوزم بعد سی سال باهاش در ارتباطم و جزو بهترین دوستامه

بهش میگم اون دوستی پاک و صمیمانه خیلی برای من آورده داشت..اصلا بن شخصیت منو ساخت

و به اینجا که میرسم اشکهای شدیدش رو می بینم

چه چیزی در  نازنین می تونه چنین کارکردی برای دخترک من داشته باشه؟

نه از نظر فرهنگی به هم می خوریم و نه از نظر طبع و علایق و نه از هیچ نظر دیگه ای....

دیده ام این نازنین رو، روزی که مدرسه نمایشگاه کارآفرینی داشت...نفهمیدم دخترم از چی این دختر، خوشش اومده، اما فهمیدم واقعا دختر منو نه می بینه و نه به حساب میاره....

دخترم از خودش راضی نبود از نحوه گذشتن ساعات شب و روزش راضی نبود..شاکی بود ...اذیت بود اصلا...خدای من که چقدر گریه کرد...هر چی اصرار کردم بزار ازین مدرسه با این معلمای خودتحقیر و دانش آموزای ...بیارمت بیرون...به خاطر نازنین نتونست دل بکنه

حالا هم مونده وسط یه برهوت...

نه می تونه خودشو پیدا کنه...نه می تونه جایگاه خودشو پیدا کنه

نه می تونه لذت ببره نه می تونه بیخیال بشه

و عصاره همه چیزهای ناملایم از توی خونه و تعاملاتش با برادراش تا توی مدرسه 

میشه یه جور یاس فلسفی فیل افکن....

وقتی میافته روی دنده فلسفیدن، افلاطون هم حریفش نیست....

خدایا کم آوردم

کمک کن لطفا 

  • ۰۴/۰۷/۲۲
  • .

نظرات (۱۰)

  • الینا تیزرو
  • بنظرم بهش زمان بده 

    اون الان خودشو گم کرده و حس خودارزشمندیش کم رنگ شده بخاطر همین ممکنه حس پوچی داشته باشه

    باید یادآوری کنی بهش که چقدر ارزشمنده نه فقط با حرف بلکه با یادآوری کارهاش رفتاراش و استعدادش

    که متوجه بشه چون به چشم اون دختر نیومده دلیل بر کم بودن خودش نیست

    تو زندگی کم از این نازنین ها نداریم و خب شاید چالش هستن که خودمونو بیشتر دوست داشته باشیم🫂

    حواست بهش باشه و اگر دیدی داره بدتر میشه حتما از یه مشاور خوب کمک بگیر و ببر پیشش🩷

     

    پاسخ:
    ممنونم 
    دیشب واقعا خودمو باخته بودم
    گرچه زیاد پیش میاد این حالتها
    اما امیدوارم گذرا باشه 
  • هیپنو تیک
  • استاد ما به سوالات فلسفی عالی جواب می ده...

    و رابطش هم با بچه های نوجوان خیلی خوبه

     

    اگه بخواد می تونم صحبت کنم باهاشون که زنگ بزنه و سوال هاش رو بپرسه 

     

    در ضمن یه روحانی جوانی می اومد راهنمایی ما سال ها پیش و می گفت اگه انسانی ۱۸ سال عمر کرد و سوالات بنیادین براش پیش نیومد تجربه انسانی نداره...

     

     

    اتفاقا انسان بودن به عنوان یک انسان اگزیستانسیال یعنی همین سوال ها

    کسی که سوال می پرسه و به بحران و بن بست می رسه رو باید بهش تبریک گفت....

     

    این یکی از بالاترین مرتبه های نمود  انسانیته 

     

     

    در عین حال "رازِ راه ، رفتنه" یعنی پاسخ یه سری سوالات بنیادین مثل پاسخ سوال خیسی چیست؟ که باید دستت رو بگیری زیر آب و با کلمه ها نمیشه گفت ، زندگی کردنیه و گفتنی نیست. بنا بر این فاطمه باید بپذیره که برای اینکه ببینه معنای زندگی چیه ، باید زندگی کنه و معنای زندگی خود این مسیره در اصل

     

    مطمئنم که از نظر فلسفی درک می کنه این پیچیدگی رو و می پذیره...

     

    قبل از هرچیزی هم دعا است...

     

    خداوند حفظ کنه فاطمه ی شما رو و همه ی بچه ها رو

    پاسخ:
    آخ 
    این راز راه رفتنه چه خوب بود 
    ولی عمرا بشه به یه نوجوون قبولوندش
  • هیپنو تیک
  • من خیلی عذر می خوام که نگرانتون کردم...

     

    اون چند تا راهکاری که گفتم رو مد نظر قرار بدید ان شاالله 

     

    و این‌که می پذیره. من از فاطمه کوچکتر بودم که پذیرفتم 

    بهش بگید علوم انسانی ، یعنی "توانایی تحمل ابهام"

     

    تو که به فلسفه علاقه داری پس باید توانایی تحمل ابهام رو داشته باشی

    و زندگی بزرگترین مبهم دنیاست 

     

    درباره فروپاشی ایدئولوژیک هم اصلا جای نگرانی نیست

     

     

    گاهی ما دچار خطای شناختی همزمانی و علیت می شیم

    یعنی مثلا سقف یه خونه نشست می کنه و همزمان یه گربه هم می ره می شینه روی پشت بوم

    کسی که از علت نشست سقف اطلاع نداشته باشه ممکنه فکر کنه نشستن گربه "علت" خم شدن سقفه در حالی که نه صرفا همزمان بودن 

     

     

    اگه دوست داره و خواست من هم اهل بحث کردن هستم

    و باز استادمون اگه تو وبلاگ بپرسیم هم جواب های خوبی در این زمینه دارن



    + با مشاور و روانشناس ارتباط گرفتید؟

     

    پاسخ:

    تو که به فلسفه علاقه داری پس باید توانایی تحمل ابهام رو داشته باشی

    و زندگی بزرگترین مبهم دنیاست ....خیلی پسندیدم حرفت رو


    دیشب عصاره حرفهای بسیار قابل تاملت رو بهش گفتم.

    دیشب البته حالش بهتر بود و خیلی مشتاق شنیدن حرفهای تو که من واسطه شون بودم

    و خیلی بیشتر از بیشتر حرفهای من ، اون حرفهای تو رو قبول می کرد و می پذیرفت

    بنابراین یه وقتی برای دختر من بزار..الاهی یه آدم خوب برای دخترت وقت بزاره


    اما درگیریش با فلسفه 

    برام بیشتر مایه حیرته..اونم با یه جور ناراحتی شدید، انگار نفسش رو یه نفر داره قطع می کنه...

    یه نمونه ش مساله ای که هشتم  و نهم باهاش درگیر بود و با معلمش هم بحث می کرد...

    موفق شده بود معلم عربیشونو متقاعد کنه که اختیاری در کار نیست و همه ش جبره

  • الینا تیزرو
  • متوجه هستم و کاملا حق دارید شما هم ، نگران نباشید قطعا میگذره🥰

    پاسخ:
    نه نمی گذره
     بزرگترین اشتباهم اینه که وقتی سه سالش بود و متوجه شدم بچه خاص و دشواری هست 
    دقیق نشدم و پیگیری نکردم و گفتم می گذره

    نمیدونستم شما بچه دارید اون هم سه تا گل.

    پاسخ:
    سه تا گل و یه دونه بلبل

    من این مدلی که خیلی این مدلی عاشق دوستم بشم رو تجربه نکردم ولی بودن توو کلاسمون که همینقدر عین دختر شما بچه ها به هم وابسته میشدن. 

    من دو مورد رو در اون بچه ها در سن نوجوانی خودم احساس میکردم. یکی بچه هایی که خیلی دچار خلأهای عاطفی بودن توو خونه و حالا مثلا دوست و بغل دستی ای پیدا میکردن که بهشون محبت میکرد بچه ها این مدلی جذبش میشدم که خب این در مورد دختر شما صدق نمیکنه چون دوستش تقریبا اصلا محل نمی‌ده. چه برسه محبت. 

    دومین مورد که فکر میکنم بیشتر از اولیش بود این بود که اون دختری که جذبش میشدن رفتارهای پسرونه یا حمایت گری های پسرونه داشت. و درواقع بچه ها جذب میشدن چون حس میکردن اون دختره یجورایی پسره!!

    نمی‌دونم حالا حس دختر شمام اینه یا نه ولی من آنچه که در نوجوانی و کلاسمون یادمه و می‌دیدم رو گفتم. مثلا حتی یادمه یکی از بچه های کلاس به قدری به یکی دیگه وابسته بود که اصلا به چیز افراطی! مثلا دختره دستش خون می‌آمد اون یکی براش غش میکرد واقعا! 

    طوری که من یادمه وقتی دختره میخواست نامزد کنه من بهش گفتم اگر تو نامزد کنی پس آرزو که آنقدر دوستت داره چی میشه؟! اینم با بی تفاوتی کن خب عادت کنه به من چه!!!

    خلاصه که نمی‌دونم واقعا چه علتی داره این کشش و جذب شدنه ولی من توصیه میکنم شده پنهانی ولی با به روانشناس حتما حرف بزنید. 

     

    پاسخ:
    اینم نکته ای بود. باید بگم آره ...دختره یه مدل پسرونه ای داره ...یه تیپ حمایت گری و منطقی بودن و خفن بودن توی المپیادها و جشنواره های بین المللی ...

    متاسفانه در اعتماد کردن به روان شناس خیلی خیلی دچار وسواس هستم.

    خب دیگه پس اصل داستان رو خودتون فهمیدید. 

    ببین من خودم در بدترین بحران های زندگیم هیچ روانشناسی نتونست کمکم کنه. همه فقط پول گرفتن و شنیدن در حد یه جمله راهکار ندادن. 

    اگر مشاور پیدا کردید که خوبه. در حد یه جلسه راهکار بخواین ازش.

    ولی اگر پیدا نکردید به نظرم مدرسه رو عوض کنید هرچند افت تحصیلی ممکنه بکنه اونم توو این مقطع حساس سنی که کنکور داره. دختره بره از مدرسه یا خود دخترتون وارد فضای دانشگاه بشه همه چیز یادش می‌ره. یا حتی اگر دوستی دیگه پیدا کنه. ولی چون دختر شما کارش رسیده به گریه و ناراحتی من واقعا شخصا هیچ راهکاری به ذهنم نمی‌رسه فقط اگر در این شرایط بودم می‌گشتم به روانشناس خیلی خوب در حیطه نوجوان پیدا میکردم تنهایی میرفتم کمک می‌گرفتم. من خودم تجربه خوبی از روانشناسا ندارم که بخوام کسیو معرفی کنم ولی امیدوارم دوستان دیگه بتونن کمک کنند. 

    پاسخ:
    دوستم ازت ممنونم که اینقدر اهمیت دادی، وقت گذاشتی، نوشتی و اشتراک تجربه  خودت هم راهگشا بود.
    قراره سال دیگه مدرسه ش رو عوض کنیم
  • الینا تیزرو
  • بستگی جونم 🫂

    خودت رو اصلا سرزنش نکن شما قطعا در نقش مادری تلاش خودتونو کردین و میکنین کم و کاستی همیشه هست

    ببین من یک مشاوری دارم که از ۹ سالگی پیششون رفتم خانم هستش

    واقعا کارشون خوبه اگر خواستی معرفی کنم تحقیق کن و پرس و جو کن برو پیشش

    بنظرم میتونه کمکتون کنه❤️

    پاسخ:
    خیلیم عالی
    دقیقا همینو می خواستم 
    مشاوری که کسی ازش راضی باشه 
  • هیپنو تیک
  • _دو ساعت نبودم دیدم به جامعه روانشناسی بی اعتمادی شده نچ نچ نچ_.....

     

     

    خب ... بعدش 

    من خیلی فکر کردم

     

    فکر می کنم ۳ تا اتفاق افتاده

     

    اول اینکه دخترِ قشنگِ من تاب آوریش کم شده ، یعنی پوسته مقاومت روانشناسی روانشناسی شده و زود زود گریه می کنه

     

    دوم اینکه شاید دچار یه فرسودگی روحی شده باشه به خاطر محبت کردن و محبت ندیدن از طرف اون شخص به طور مکرر 

     

    سوم فشار ها و استرس های روانی دیگه است 

     

    چهارم اینه که همش طبیعیه ، همش عادیه ، همش درست میشه 

     

    اون بحث حالت منطقی بودن و پسرونه بودن رو من هم دارم. یعنی هنوووووز بعد از گذشت این همه سال و اتفاقات مختلف دارم. هنوز بقیه ی دخترا از من دختر ترن :) و من با شلوار لی و کفش بند دار (مشابه با پوتین) در دانشگاه و حومه تردد می کنم. ما چون از کودکی در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودیم و از طرفی همیشه بابت مطالعه و هوش و درکمون مورد تحسین قرار گرفتیم کمتر به زیبایی یا لوس بودن یا مورد توجه بودن اهمیت می دیم. فکر کنم وقتی که عروس شد و یکی عاشقش شد درست میشه😎😍💕💫🎀

     

     

    آهان یه کار دیگه هم غیر از اینکه باید تاب آوریش رو ببره بالا باید انجام بده اینه که زندگی زیسته اش رو ببره بالا. ما باز چون دختر های خونگی بودیم ذهنمون پر از کلمه از کتاب هاست اما زندگی زیسته ای در جهان خارج نداریم

     

    و مورد آخر هم اینکه بچه ها تو این سن دارن هویت جدیدی برای خودشون می سازن و تعریف می کنن

     

     

    به هر حال من کاملا فاطمه رو درک می کنم ... کاملا ...

    و مثل روز برام روشنه که موفق میشه در آینده و حالش هم خوب میشه و به لطف خدا عبور می کنه از این بحران...

     

    از معلم های مدرسه کسی هست که دوستش داشته باشه؟

     

     

    و اینکه عوض شدن مدرسه رو من توصیه نمی کنم. نمی دونم... یعنی می گم شاید بشه ادامه داد 

    پاسخ:
    آخ آخ یکی از معلمای مدرسه قبلیش خیلی دوستش داشت به شدت و البته دل به دل راه داشت و فاطمه هم خیلی اونو می پرستید.
    ولی دخترک درون گرای من هیچ وقت نتونست درست با معلمش ارتباط بگیره...یک عالمه دلش تنگ می شد و دوست داشت ببیندش ولی وقتی می دیدش صم بکم می شد و بعدم می اومد خودخوری می کرد
    منم هی سر به سرش میزاشتم که تو یبسی و از این حرفها
    اما معلمش همه ش بهش می گفت تو بی نظیری طوری که دختر معلم حسودی می کرد.
    حالا از قضای روزگار فاطمه و دختر این معلم توی یه مدرسه هستن و همو زیاد هم دوست ندارن ولی همه ش با همن...چون مسیرشون مشترکه و باهم برمیگردن خونه
    و فاطمه برام می گه که یه مقداری از حالتهای افسردگی دختر معلمشون به خاطر اینه که معلمشون ناخواسته هی فاطمه رو تمجید کرده تو خونه و ....

    مدرسه رو میخواد عوض کنه چون داره به رشته هایی غیر از مهندسی تو دانشگاه، فکر می کنه
  • الینا تیزرو
  • خیالت راحت باشه ازش اگر رفتی پیشش یا صحبت داشتی باهاش بنظرم میتونه کمکش کنه🫂😍

    پاسخ:
    سلام نمی دونم چرا نتونستم پیداش کنم شماره ازش نداری

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی