به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

سلام خوش آمدید

تنازع بقا

شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ

 

خنده ام می گیره از این حالت با پا پیش کشیدن و با دست پس زدنی که توی نفس خودم دارم.

پریروز فکر کردم که از طرف خاله زاده ای که زمانی مثلا تا دم خانه ما آمده بوده که یعنی خاطرخواهی و خواستگاری، دعوتیم به باغی 

و حالا که بعد این همه وقت یادی از من  شده فکری شده بودم که خب یعنی کدورتهایی که آن روزها پیش آمد تمام شده و اصلا جایش را به یک نوع صلح همراه با مبلغ بی خطری از عاطفه داده است...

اما نفسم ناز می کرد و رضا نمی داد و می گفت اصلا من که هنوز بابت آن حرفها دلخورم و ....یک وضعی...

البته اینها رو به استعاره و تمثیل نوشتم ....خاطرخواهی و باغ و بیست سال پیش همه ش استعاره بود 

ولی این واقعی بود که با خودم درگیر شدم

کم مانده بود خودم بروم بین آن پسرخاله و خودم واسطه  بشوم که خودم کوتاه بیاید....

بعدا همسرم گفت  که اصولا هدف از دعوت، برادرم بوده و من چون آنجا بوده ام دعوت شده ام که زشت نباشد

حالا نوبت نفس کنف شده من بود که دلش بخواهد این طوری نبوده باشد که همسر می گفت....

 

حتی با خودم خیال کردم که همسر دارد حسودی می کند و غیرتی شده شاید و  اصلا نزدیک بود از دستش ناراحت بشوم

اما همسر عاقل با صبوری و نقل کردن آنچه تصادفی شنیده بود متقاعدم کرد که نخودی ای بیش نیستم.

با همان فرمان استعاره آمده ام جلو، تا اینجای متن

اما از اینجا به بعد 

خود خودمم

عور و دلشکسته و خندان با چشم نمناک

عیب ندارد اما

اصولا چرا برای اینکه باور کنم شانیت معشوقی و قابلیت سایه انداختن عشق روی سرم، در من هست به احیای اتفاقات گذشته نیاز دارم؟

این چه کمبودی هست که بابتش تا خاطرات بیست سال پیش را الکی احیا می کنم؟

یا گاهی آمار بازدیدهای وبلاگم را

چرا 

چون کمبود عاطفی دارم. خب چرا کمبود عاطفی دارم؟

چرا اجازه می دهم هر رفت و آمد و بود و نبود بیرونی ای من را بشکند؟

 با وجود تمام حرفهای انگیزشی و خودیاری راستش را بخواهی ای من ای تو ای باقی مردم: 

باور کردن به خود زورکی نیست. ما آدمها خیلی چیزهامان  به هم دیگر بسته است و با شعار دادن هم نمی توانیم به خودمان تلقین وارستگی بکنیم.

ما آدمها  دوست نداریم از دست بدهیم....

اینها شاید طیق روان شناسی تکاملی بخشی از تنازع بقا باشد

اما غیر از آن مربوط به اسرار روح ابدی ما ست.

لااقل من یکی که  خودم را دارم با این جور معنویات بخور میدهم که نچایم!!!!

 

 

  • ۰۴/۰۷/۲۷
  • .

نظرات (۷)

خدایا کمکم کن که از وهمها عبور کنم 

خودم را تحقیر نکنم 

خودم را تنزیه و تقدیس هم نکنم 

خدایا من و فکر  و عاطفه ام را خرج کسانی بکن که خودت سر راهم قرار داده ای و نه کسانی که شیطان با یادآوریشان قصد تحقیر و آزار من را دارد

پاسخ:
افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقیه کمن متعناه متاع الحیات الدنیا ثم هو یوم القیامت من المحضرین.....
و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون
قل ارایتم ان جعل الله علیکم الیل سرمدا الی یوم القیامت من الاه غیر الله یاتیکم بضیائ افلا تسمعون

دلیل نمیشه روی خودت کار نکنی

پاسخ:
آخه نمی دونم خودم که باید روش کار کنم از کجا شروع میشه 
من اصن قهرم 
استاد میخوام 
  • 💕 پسر خوب 💕
  • سلام

    استادت مگه اهل بیت نیستن؟

    مگه الگوت ساده زیستی و ترک وابستگی ها نیست؟؟

     

  • هیپنو تیک
  • توی کتاب آقای پناهیان نوشته بود بهترین استاد برای ما آدم ها نمازه. اگه به استادی هم نیاز داشته باشیم نماز سر راهمون می ذاره...

     

    نماز همه چیز هایی که آدم بهش نیاز داره رو سر راه آدم می ذاره

    و چیزایی که نیاز نداره رو از سر راهش دور می کنه

     

    منم که اوضاع نماز هام اون طور که می خوام نیست.. :( دعا کنید برای همه ... که خدا توفیق بده نماز هامون رو خوب بخونیم 

    پاسخ:
    فدات بشم 
    از آقای پناهیان بپرس که آیا گرفتار دور نمیشیم؟ 
    برم نماز بخونم که خوب شم. 
    ولی قبلش  باید برم خوب بشم که بتونم نماز خوب بخونم...

    یک حس خوبی بود در این نوشته
    اینکه انگار انسانها همه مثل هم هستند.
    فقط کاش همه وبلاگ داشتند و بین نوشته استعاره را کنار می گذاشتند.
    تا معلوم شود همه مثل هم هستند.
    این را که بدانیم کمتر رنج می بریم.
    طبیعی است این حس و حال.
    همه آمار بازدید برایمان مهم است.
    یک عشق قدیمی هم داریم که برایمان مهم است.
    همه دوست داریم آن عشق یک مهمانی بر پا کند و منظورش نمایش یک عاطفه ی بی خطر باشد. منظورش ما باشیم.
    این بخشی از طبیعت ما  انسانهاست.
    نمی دانم باید آن را پنهان کنیم یا بیان کنیم.
    اما می دانم که باید آن را بپذیریم و از آن رنج نبریم.
    ممنون که این حس را ایجاد کردید که من تنها نیستم.
    دقیقا می توانم همین نوشته ی شما را در وبلاگ خودم قرار دهم و این بار من خواستگار دخترخاله ای باشم که قبول نکرد و بعد از سی سال هفته ی گذشته با  خودم گفتم چرا گاهی به او زنگ نمی زنم و با یک عاطفه و محبت بی خطر احوالش را بپرسم.
    حتی متنی که صبا نوشت را هم می توانم با اندکی تغییر در وبلاگم قرار دهم. این حس هیچ بودن می چرخد و سراغ همه می رود.
    جالب است که می توانم همین پاسخ را کپی پیست کنم و برای متن صبا هم تکرار کنم.
    ما آدمها تکرار یکدیگر هستیم. یک روح هستیم که تکه تکه شده ایم.
    با مرگ می توانیم از نگاه یکدیگر به جهان نگاه کنیم.
    چه شاعرانه است این زندگی توحیدی.


     

    پاسخ:
    بیا صبا خانوم تحویل بگیر 
    می دونین، یه بغضی داره گلومو بند میاره 
    این ذهن مشترک این روزها تحت یک فشار روانی مشترکه
    آیا اون صحنه رو دیدین که ترامپ خودش منتشر کرده
    سوار بر هواپیما 
    روی سر عالمیان کثافت خالی می کنه..
    امان از ذهن و دل مشترک
    وقتی دلیلش زخم مشترک باشه

    بغض کردم با خوندن کامنت آخر آقای ناشناس و جوابِ شما ....🥲

     

    هر دو بزرگوار  خیلی لطف داشتید به من....

     

    + علت اینکه چرا زنگ نمی زنیم و حالشون رو نمی پرسیم این هم می تونه باشه که برای همه این آگاهی وجود نداره که آدم می تونه فارغ از هر چیزی به درخت های اکالیپتوس،  به شمشاد های یک پارک قدیمی،  به یک قوری جهیزیه مادربزرگ و به یک ملاقه زنگ زده محبت داشته باشه.

     

    بعضی وقت ها سوء برداشت پیش میاد و تاوانش هم از اون طرف تاوان سنگینیه... نمی دونم این رو چطوری میشه حل کرد... ؟

    اشتباه از ماست که زنگ نمی زنیم.
    بعد از خواستگاری ناتمام باید برگردیم به تنظیمات کارخانه و دوباره پسرخاله دخترخاله بشیم.

    اما وقتی زنگ نمی زنیم و بعد از مدتی هوس می کنیم زنگ بزنیم 
    نتیجه اش می شود این بغضها.

    ترامپ هم مثل ماست.
    خطایش این است که به همین که هست راضی است و می خواهد تا ابد همینطوری بماند.
    یک کلیپ دیگر هم بعد از این منتشر کرد که نشان می داد تا چند هزار سال پادشاهی می کند بر زمین.
    این کم است برای یک انسان.
    به غیرت خدا بر می خورد.
    الیس الله بکاف عبده


     

    پاسخ:
    برای ما هم کم است که بیاید بمبارانمان کند و بعد بگوید دیگر آتش بس و بگوییم چشم 
    بماند شرم الشیخ و تحقیرهای بعدی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی