ساده نیست

هیچ چیز ساده نیست ولی تشویق می کنند همه چیز ساده برگزار شود. 

فعلا دور، دور ساده سازی است. من هم فکر می کردم ساده باشد ولی او تقریبا گریه می کرد و می گفت ساده نیست.

یک بعداز مدرسه ی خلوت و فارغ بود، من بودم، او بود، حیاط مدرسه و چقدر هم که درندشت. 

و جیپ کهنه مدیر اسبق مدرسه، توی حیاط خلوت خاک می خورد و او ماجرا جو و من ساده.....

بلدیش را به رخم می کشید و این جیپ کهنه را بازیگوشانه سوار می شدم و می گفت نمی ترسی و می گفتم خیلی خری اگر بترسی 

راهش انداخت...

آن خلاصه ی خاک و زنگار را راه انداخت و چه فریادی از شادی و هیجان کشیدم  و چه تند می راند و درهای ماشین_روی حیاط مدرسه باز مانده بودند و بیرون زدیم 

و من چیزی بهتر از لباس خانه نداشتم 

و او می راند و مدرسه آخر دنیا بود و رسیدیم به زمینهای کشاورزی 

و چه خوب آب خورده بودند 

 و چه بد توی گل رفتیم ....

او رفت، من توی گل ماندم...

آنقدر ماندم تا خشکسالی شد یا کشاورزی از رونق افتاد یا چه

که گل خشکید، زمین من را رها کرد  ...

من برگشتم 

 آن جیپ مهم هم  جانماند اما دیگر روشن نمی شود...

حالا معلوم شده این جیپ مال من بوده. جایزه اینکه دختر بابای مدرسه بودم یا چی نمی دانم...

مکانیک خوب سراغ ندارید ؟ 

مساله اینست که هیچ چیز ساده نیست‌.

دادا دیشب ساعت دوی شب که از چند تریپ اسنپ برگشته بود و خوابگاه راهش نداده بودند و خانه ما آمده بود، تازه چانه اش گرم شد که فردا قرار است استاد راهنمایش را ببیند که به او بگوید توی پایان نامه، می خواهد روی این موضوع کار کند که جهان خیلی شلوغتر از چیزی است که اهالی فیزیک می خواهند و همه چیز خیلی ساده نیست. 

گفت به نظرت اگر بهش بگم من گاهی توی پول پوشک بچه ام می مانم ولی این همه راه آمده ام که بگویم ساده نیست، قبول می کند استاد راهنمای من بشود؟ 

گفتم خب جماعت علوم انسانی که اعتراف کرده اند ساده نیست، اهالی ساینس و فلسفه علم هم اعتراف کنند دیگر. 

خواستم آنچه در مقدمه جنگ و صلح تولستوی خوانده بودم را به عنوان حجت ارایه بدهم، جلوی دانشمند_بعد_ازین رویم نشد.

اما جلوی شما رویم می شود که بگویم 

تعمیر قلبی که با یک سوئیچ نادرست تند رانده اند و به گل نشانده اند، ساده نیست. 

باید اولش می ترسیدم ....خر بودم که نترسیدم