بعد از چهل سالگی
میان سالی خیلی میانه است. نه اونقدر ها متواضع و نرمی که کمرت خم بشه جلوی مادرشوهر و استاد و رئیس و طلبکار و هر کی که بهش مدیونی
نه اونقدرها مغرور و شق و رق راه میری و سینه سپر می کنی و پیش به سوی آرزوهات می تازی
بعد چهل سالگی دلت می خواد تا در اوجی بری از این دنیا...دوست نداری یکی یکی دستگاههای بدنت بازی در بیارن و بیافتی دنبال دوا دکتر....
نه چندان توی شور وشوق خانواده ای نه می تونی بیخیالشون بشی
خواهر برادرها همه توی خونه جدید برادر مهمون بودیم.همه دور هم بودیم به شادی و نباید این نسیم اندوه می وزید که وزید شب تا صیح.
اما انگار شادی هم در میان سالی، چیزیه که لبهای رژ کشیده اش به خنده باز میشه و چشمهای شهلاش زیر یه پرده اشک درشت تر میشه
شادی خونه رو رفت و روب می کنه تا بشینی یه نفس چندین غزل حافظ رو بخونی هر بار به یاد نازنینی و یا همه بارها به یاد یک نازنین
و آه بکشی و بدوی تا محضر یک دوست
و اندوه بنوشی
یک اندوه دم کشیده ی دو غزال مرغوب
یامین پور نوشت هایدگر خیلی فیلسوف خوبی بوده است چون به وجود اهمیت می داده و چون همه چیز رو به چشم کاربرد و منفعتش نمی دیده بلکه از چشم وجود خودش می دیده
اما جهانی که در آن هستیم فقط دنبال فایده است و فراموش کرده همه چیز رو چون خیره است به خودش و منافع خودش
گفت فرزانگی و شعر از نبوغ و تلاش و پشتکار نمیاد
گفت از کفش در آوردن در محضر یک آگاهی به دست میاد.
دیشب با داداش رفتیم مجنون رو دیدیم...هر چند حین دیدنش و بعدش با هم گفتیم چه حیف که سوژه به این خوبی ....خام و جانیافتاده عرضه شده بود...خط روایت ضعیف بود. دیالوگها نامرغوب بودند، تدوین شتابزده رخ داده بود...
.اما یه آنی وجود داشت...
یه آنی که صورت مهدی زین الدین تو شعله ی طوری یا نور الهامی روشن شد....
یه آنی که کفشش از پاش در اومد
یه آنی که نمک گیرت می کرد...
- ۰۴/۰۸/۱۷

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعین...