به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی است سرانجام هر کمال که هست

سلام خوش آمدید

بعد از چهل سالگی

جمعه, ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۴:۱۴ ب.ظ

میان سالی خیلی میانه است. نه اونقدر ها متواضع و نرمی که کمرت خم بشه جلوی مادرشوهر و استاد و رئیس و طلبکار و هر کی که بهش مدیونی

نه اونقدرها  مغرور و شق و رق راه میری و سینه سپر می کنی و پیش به سوی آرزوهات می تازی

بعد چهل سالگی دلت می خواد تا در اوجی بری از این دنیا...دوست نداری یکی یکی دستگاههای بدنت بازی در بیارن و بیافتی دنبال دوا دکتر....

نه چندان توی شور وشوق خانواده ای نه می تونی بیخیالشون بشی

خواهر برادرها همه  توی خونه جدید برادر مهمون بودیم.همه دور هم بودیم به شادی و نباید این نسیم اندوه می وزید که وزید شب تا صیح.

اما انگار شادی  هم در میان سالی،  چیزیه که لبهای رژ کشیده اش به خنده باز میشه و چشمهای شهلاش زیر یه پرده اشک درشت تر میشه 

شادی خونه رو رفت و روب می کنه تا بشینی یه نفس چندین غزل حافظ رو بخونی هر بار به یاد نازنینی و یا همه بارها به یاد یک نازنین 

و آه بکشی و بدوی تا محضر یک دوست 

و اندوه بنوشی 

یک اندوه دم کشیده  ی دو غزال مرغوب

یامین پور نوشت هایدگر خیلی فیلسوف خوبی بوده است چون به وجود اهمیت می داده و چون همه چیز رو به چشم کاربرد و منفعتش نمی دیده بلکه از چشم وجود خودش می دیده 

اما جهانی که در آن هستیم فقط دنبال فایده است و فراموش کرده همه چیز رو چون خیره است به خودش و منافع خودش 

گفت فرزانگی و شعر از نبوغ و تلاش و پشتکار نمیاد 

گفت از کفش در آوردن در محضر یک آگاهی به دست میاد.

دیشب با داداش رفتیم مجنون رو دیدیم...هر چند حین دیدنش و بعدش با هم گفتیم چه حیف که سوژه به این خوبی ....خام و جانیافتاده عرضه شده بود...خط روایت ضعیف بود. دیالوگها نامرغوب بودند، تدوین شتابزده رخ داده بود...

.اما یه آنی وجود داشت...

یه آنی که صورت مهدی زین الدین تو شعله ی طوری یا نور الهامی روشن شد....

یه آنی که کفشش از پاش در اومد

یه آنی که نمک گیرت می کرد...

 

  • ۰۴/۰۸/۱۷
  • .

نظرات (۱۰)

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعین...

پاسخ:
وای چه کس دست بگیرد مرا
شحنه اگر مست بگیرد مرا
کاشکی اندازه یک اربعین
 در حرمت بست بگیرد مرا

از چهل به بعد انسان مدام سبکتر می شوی.
هر روز یکی از قوای ذهنی یا جسمی را خدا می گیرد
و تو مجبوری قبول کنی که اینها از اول هم مال خودت نبود.
زیباست این پس گرفتنها.
انگار خدا می خواهد بگوید
قرار نبود به اینها راضی شوی و مرا فراموش کنی.
آدم به جایی می رسد که 
می گوید ای کاش از اول هم نداشتم این همه قدرت و زیبایی و استعداد را.
گاهی نداشتن بهتر از داشتن است.
انسان در اوج پیری سبک می شود. 
تجربه ی این بی وزنی ارزش تمام دردهای دوران پیری را دارد.
 

پاسخ:
خیلی گرم و روشنه نگاهتون
هرچقدر بالاش داده باشین می ارزه


ماشاالله به این مثبت اندیشی...این سبکی را فقط با کلی انتزاع ذهنی می شود احساس کرد. ندیده بودم این طور نگاهی
و اینکه ارزش دردها را داشته باشد....باید ببینم میتونم تنم رو قانع کنم که سبکی روح از بار محسوسات عوض سنگینی تن و اعصاب و درد 

اما 
راضی باشیم یا نه 
پس می گیرن به هر حال ...کاری نمی توان کرد

ماشاءالله به این قلم شما ... 

پاسخ:
آخه دزیره یه چی میگیا 
خودم به این وصله پینه بودن و شلخته بودنش نگاه می کنم 
میگم خوبه اینجا فضای رسمی قلم زدن نیست والا بیرونم می کردند

ماشالا به نگاه خودت
خوبی؟ 
  • 💕 پسر خوب 💕
  • پس شاید کار خوبی کردم که راضی به خرید ماشینی شدم که بابت پرداخت پولش باید زیاد زیاد اذیت بشم...

    شاید این ماشین بتونه کمی شادی به لبم بیاره...

    ماشینی که تو آرزوهام بود...

     

    پاسخ:
    همیشه به شادی

    سلام علیکم ... =)

     

    من هربار شما پست می گذارید یک بار به شما غبطه می خورم یه بار به بزرگوارانی که تونستن ذهنشون رو روی این مطلب جمع کنن و کامنت بذارن :)

     

    اینقدر از نماد و استعاره استفاده می کنید که آدم تا بخواد تصویر ذهنیش رو تبدیل کنه به کلمه همه اش پریده 

     

    کاش می تونستم چیزی بگم  :}

    ولی یه چیز هایی تو ذهنم شکل گرفت ... چقدر اون قسمت کفش در آوردن که گفتید قشنگ بود....

     

    من همچنان معتقدم اگرچه گذر عمر زیباست اما خط قرمز هرجای عمر که بخوره قشنگ ترش هم می کنه....

    حبیب مثلا.....................در چه سنی خط قرمز خورد روی زندگیش.... و جوان برخاست از خاکستر خودش.....

    البته من جوان بودن رو ارزش نمی دونم

    بحثم روی همون قطره ی سرخ خونه....

    که هرکی هرجا که هست خدا کنه از جوهر لطف بی پایان خدا سر ریز شه روی زندگیش و همه ی طول زندگی کوتاه یا بلندش رو قرمز کنه...

    پاسخ:
    دوست عزیز بیدار شو ..
    به من که غبطه نخور 
    اگر اینجا یک انجمن محلی کوچک بود که اهل قلم توش جمع می شدند من اخراج بودم....بسکه شکسته بسته آسمان ریسمان می بافم 


    اما در مورد خط قرمز....
    ما هیچ 
    ما نگاه
  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • اما من جان استوارت میل رو بیشتر می پسندم ، زمانی که میگه :

    «بهتر است که انسان ناراضى باشد، تا خوکى باشد ارضا شده و بهتر است سقراطى ناخرسند و ارضا ناشده باشد تا این که احمقى سرشار از لذت و ارضاى شهوات جسمانى»

    پاسخ:
     تو جامعه شناسی اسمشو شنیده بودم نه تو فلسفه
  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • عشقی که استوارت میل به همسرش هریت تیلور داشت خیلی جالب است که منجر به نوشتن کتاب انقیاد زنان شد

    هر دو فیلسوف قرن ۱۹ هستند

    پاسخ:
    الان اینو که گفتین دیگه محاله با اون یکی جان 
    اسمش چی بود 
    جان لاک 
    اشتباهش بگیرم 


    ممنون
  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • بزار کمی بیشتر گیجت کنم (آیکن بدجنسی)

    جان لاک

    جان استوارت میل 

    جان اسکاتوس اریوجنا

    ویزدُم جان

    جان سرل

    جان بمرتن نوریس

    جان هِر

    جان دیویی

    جان راولز

    جان دوپره

    جان هیک

    جان ون

    و...

     

    که عمدتا بریتانیایی بودن و همه فیلسوف هستند

    😁

    پاسخ:
    فیلسوفان اجتماعی


    ممنون 
    گیج تر ازین نمیشم

    آخرش بسیار زیاد بود

     

    ای بابا

    زیاد چیه؟

    بسیار زیبا

     

    پاسخ:
    زیبا نگاهته 
    حالا کجا شو دیدی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی