او صدایم کرد" اندوه زیبا"
دیروز دنبال تو می گشتم. گرسنه و تشنه و خیس ...
نه خیس حسرت پی رخت آن روزها نمی گشتم. چون باران نمی بارد خشکم؟ نه ...چون با آنروزها و حسرت قطع رابطه کرده ام.
کلا همیشه به حالا نگاه می کنم. و فوق فوقش فردا.
دنبالت توی گوگل و دفتر شعرها و انجمنها، به خاطر حالا گشتم...دنبال شعر تازه ای از تو بودم ...حتی اگر در آن به من ناسزا گفته باشی....مثل آخرین شعرت.......داغ شدم و داغ و دیوانه و گرسنه و تشنه
احمد عزیزی واقعا عزیز که حجت من است بر خواستنی بودن شعر، به دادم رسید....ببین ببین درباره تو نوشته است ....تو و آنچه با من کردی
حیف که این خطوط به دست تو نمی رسد
نوشته:
او مرا به ابدیت گذرا و جاودانگی کوتاه خود برد
.در دستم جوانه ای بی پایان نشاند و در مردابم آرامشی طوفانی انگیخت و با آوایی که از هیچ سو می آمد صدایم زد: مرگ قشنگ! صدایم زد : فرشته ی خاکی! و صدایم زد: اندوه زیبا!
او مرا در ستاره ترین طرز خود و در آیینه ترین زاویه اش به تصویر کشید.
از مه و سرگردانی عبورم داد و به شدیدترین وضعی زیبایم کرد.
و از آن سوی هزاران آینه با من سخن گفت
و از پشت صدها پیکره سایه هایم را فراخواند...
او مرا به گرسنگی محبت و عطش دوستی مبتلا کرد.
به اندوهم برکت داد .
به خشکسالیم رونق بخشید...و مرا بارها در قفس نگاهش زندانی کرد و
در مرزهای پوسیدن تنهایم گذاشت.
اما هیچ گاه از عصمت گناهانم چشم نپوشید و
از بیگناهی عصیانم نگذشت.....
- ۰۴/۰۸/۲۶
چقدر زیبا
و الهام بخش من شد...
برای وقتایی که قافیه پیدا نمیکنم، اون موقع که قافیه ندارم باید روی بیارم به شعر نو و فقط وزن بیارم... گاهی وزن بدون قافیه سنگین تر از وزن و قافیه است... شاید قافیه وزنش را میکاهد...