حالا آوارها را برمیدارند و اجساد و کشف هویت ها...و 

نبودیم بجنگیم 

نبودیم ازین نبودن آتش بگیریم

نباشیم حالا هم؟ نباشیم موقع پیدا شدن بچه ها و پدرها و مادرهایشان 

از زیر آوار، بغلشان کنیم؟

نه لازممان ندارند....

اما دلم بدجوری یه جوریه

این خیال نیست، آرمان طلبی نیست ، انقلابی گری و حزب الهی بازی نیست، مادر ترزا ئیسم نیست.

صرفا دیاپازون هم عصری است. 

هم عصری با این عصر فجیع 

در روح هر کسی که هست ارتعاشی ایجاد می کند، درد آور

و دوستی می گفت: درد صحنه ایست به کارگردانی خدا و بازیگری دردمند و ادراکاتش...

ما در این بازی، سایه های پس زمینه هم بوده باشیم، درد آنقدر زیاد بوده که روحمان دیگر همان روح سابق نمی شود.

مرز بیگانگی و یگانگی باریک بود همیشه و ما این را می دانستیم....مرز دوست داشتن و نفرت هم

آبدارچی وارد سالن شد با بساط چایی، بادی به غبغب انداخت که امروز همه روی جهان زیر ...ئه ببخشید یعنی گفت امروز همه باید از من چایی بگیرید و الا...

رئیس زنگ زد به نگهبانی و به شوخی گفت قربان صبح به صبح آبدارچی های ما رو بگردین ما اینجا امنیت نداریم.

کارشناس مالی هم مزه آمد که بیست و نه دی روز جهانی آبدارچی نام گذاری شده.

دیدم راستی راستی داریم آبدارچی را شبیه نژاد جدا نگاه می کنیم و این خوب نیست، برای طی کردن بیگانگی ، از در یگانگی در آمدم و گفتم: واللا بابای من سی سال آبدارچی بود، یکی این کارها رو نکرد...

رئیس کمی فکری شد. دوست داشتم فکرش این باشد که این یه الف بچه که همه را مچل کرده، مال طبقه آبدارچیهاست....

و بعد با خودم سرخوش شدم. یاد همه یگانگیهایی که تهش یک جور بیگانگی کریه برملا شده بود هم افتادم.

مثلا یاد آن یگانگی که با تو احساس می کردم. دروغ است اگر بگویم یادت نمی افتم اما دروغ تر آنکه اصرار کنم هنوز همان نظر اول را دارم. گرچه گفتن ندارد که خودت بازتابی از آنچه من میبینم  را داری و از این نظر یگانگی هنوز برقرار است.

اما حقیقت تلخ و بیدار کننده درباره ما، درباره یگانگی خیالی ما اینست که حسابی درگذشته و از او بیگانگی نوک تیزی به جا مانده که تمام گذشته را جراحی می کند.

حالا من مانده ام و تو ای بیگانه ی زخمی

ببخش که دیگر دوستت ندارم و دوستی مان مثل یک چرت شیرین پاره شد. عوضش آسمان را نگاه

هنوز با هر غریبه ای یگانه است. از وقتی آن پتوی یگانگی با تو از رویم کنار رفته است، آسمان پتوی من است و  روحم به یگانه ی معروف ، چهار چنگولی چسبیده است. 

بیگانگی سرمای سختی است.و نفرت فنری آهنین

اما خبر خوب اینست : این نفرت زنده و هدفمند آمده است تا تمام چیزهایی را که عشق، نرم کرده بود سفت کند. 

 

صبح قشنگیه

ازون صبحهای خیلی مهمه

ازون صبحهای سرد روح دار که هم بهت اصرار می کنه از من درخواست کن. هم می شنوه و سریع برآورده می کنه

هم بعدها که مرور می کنی، مثل یک خاطره ابدی به یادت میاره گفتگو رو

دریاب

صلح موج می زنه در کشور درون بین من و همسایه ها و حتی مغولها. دلم جوش آتش بس رو می زنه. چقدر کار دارن بچه ها. غزه معنی همه چیز روزمره رو برام چندین برابر کرد ...و حالا بعد این همه روز....خون دل تازه تری باید خورد.روزی رسان خداست.

مرد کثیف، تا لحظه آخر می کوبه و می کشه.

یک ماهه برای آتش بس، پای میز نشسته و حالا که  گردن گذاشته و رسما اعلام کرده، تا یک شنبه وقت گرفته که خون بریزه

الاهی یک یک شون به مرگی تاریخی تر از مرگ یزید صحنه دنیا رو ترک کنن

از دیروز فقط هفتاد شهید و سبصد زخمی روی دست  مملکت سوخته گذاشته

فقط خواستم یادمون بمونه با چه خونخوار زنجیری ای داریم میریم سیزده به در!

ظاهرا کار و بار سیاست به  سیزده به دری نحس، با این همسایه کثیف...

خواهد کشید.

اما جهان تصدیق کرد...هیچ کدام از کشورهای رسمی و غیر رسمی زمین!  به اندازه  ملت کوه شکن و خون داده فلسطین، حق حاکم شدن و کشور داشتن ندارد.

دلم شرمنده است و گرفته. حق خوشحالی کردن با این مردم را به خودش نمی دهد.....

 

زهره امروز  صبح دعوتمون کرد جلسه قرآنشون. دفعه قبلی چن سال پیش این گروه رو دیدم تو خونه زهره اینها، اون روز قرار بود مادر ترمه و ترنم و تبسم بمیره و تنهاشون بزاره به خاطر یه سرطان پیشرفته. دورادور همیشه احوالپرسش بودیم ولی  امروز صبح دیدیمش. خودش و سه تا دخترها خوشگل تر از قبل عین ماه یه ضلع اتاق نشستن. نمرده بود چون به جای گوش دادن به حرف دکترها راه افتاده بود به دوره ، سائح شده بود، برای روستای تایباد کفش می برد برای وسفنارک گوسفند قربونی می کرد.اطراف پاکدشت خیریه بقیع رو زیر پا میذاشت .

سخنران جمع که حضار مرتب باهاش،شوخی می کردند گفت اعتکاف قشنگه  اما یه برنامه کوتاه و موقته.  رهبانیت طولانی  با وجود اثرات واقعی که داره مال اسلام نیست. رهبانیت در طول تاریخ چند جور بوده یا تو دیر و صومعه یا به شکل بیابان گردی  وسیاحت.  سیاحت اون روزها  یه چیزی بوده غیر از گردشگری امروز. یه چیز پرسابقه حتی  از قبل خضر و موسی. درویش وار و بی چیز تو کوه و بیابون می چرخیده اند و فکر می کرده اند  و فکر. مالک هیچ چیز نبوده اند چون مردم آخرت به حساب می اومده اند و مردم دنیا تو هر شهر و دیاری وظیفه خودشون می دیده اند غذا و جای خواب و لباس به اینها بدهند. اما اسلام گفت همه ریاضتتون تو جامعه باشه رهبانیتتون تو نماز شب . توی مردم داری و مهربونی و روزه سیاحت کنین. 

و گفت تو پاکستان یه اعتقادی دارن به اسبی که بعنوان اسب امام حسین شبیه در می کنن  و ازون برای بچه دار شدن و شفا تبرک می گیرن. خدا هم دیده اینجا دنبال شفا هستن کوتاه اومده براشون شفا رو اینجا قرار داده وحتی بنیانگذار پاکستان، بچه ایه که خدا اینجوری به پدر و مادرش بخشیده اش...

سخنران جلسه که بعدش فهمیدیم برای خودش یه استادیه و اینجا طرف شوخی مرد و زن جلسه است ادامه داد ظاهرا هر جور بگیری همون جور می گیره خدا برات و سخت بگیری سخت می گیره.

ایناها اینجا توی کتاب خدا نوشته : خدا تو قلب مسیحیا رحمت و رافت گذاشته و بعد رهبانیتی خودشون ابداع کردند که درستم رعایتش نکردند اما...

بعدها یه شمه ای ازش واجب شد بهشون

خلاصه اون یهودی حیله گر درونم خواست ازین نمد کلاهی برای خودش بدوزه‌ . برگشت گفت: دیدی همیشه بهت می گفتم: سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش؟؟؟

و ادامه داد یهودی من که تو هم به سیاحتت با زن و مرد اینجا و اونجا ادامه بده و سرمشق برادر صوفیت رو دنبال نکن. خدا کریمه هر جور بگیری صراط مستقیم رو به سمتت خم می کنه ....به حق پنج تن!

 

 

نوشته است : ناامیدی فردی به قدر کافی عمیق نیست. در کشورهایی که اراده های بزرگ برآنها حکومت نمی کند، یک ناامیدی جمعی ریشه دارد که نوعی امید اجباری را دیکته می کند.

 

و من تصادفی روحم را دیدم. کوچک نبود و آنقدرها که ورزیدی نفرت برانگیز نبود. اگر غافل می شدی می باختی دلت را به این روح وحشی ناامید. و ناامیدی فنری است که خوب متراکمت می کند تا در نقطه رهایی از امیدواران جلوتر بزنی. درود بر ناامیدی و بر ناهنجاریهای مادرزادی آنها که طوری از شکل می اندازند قربانیهایشان را که فقط روح باقی می ماند تنوره کش از دریچه چشمها و فقط دوستهایی می مانند که غم، یتیمی، فقر و برخورداریهای مجللی ازین دست، به روحشان وسعت غیرعادلانه ای داده است.

 

درود بر ملتهای جهان سوم و قوانین غیر عادلانه و ناامیدی و اندوه

 

درود بر چیزهای بزرگ ....درود چیزهای کوچک و درود خدا

 

دارم توی اقیانوس هندی دو تا رمان شنا می کنم یکی در ایالت کالیر هندوستان : "خدای چیزهای کوچک" و دیگری : "شگفتی " در منهتن آمریکا

 

 

هفت بار روح خویش را تحقیر کردم 

 

بار اول آن هنگام که دیدم برای بلند شدن تظاهر به افتادگی می کند.

 

باردوم هنگامی که دیدم پیش لنگها، لنگ لنگان راه می رود

 

بارسوم وقتی بین سهل و دشوار مخیر شد و سهل را برگزید

 

بارچهارم وقتی گناهی مرتکب شد و برای تسلیت و تسکین خویش گفت: دیگران هم مرتکب گناه می شوند.

 

بار پنجم وقتی آنچه را برایش پیش آمده بود حمل بر ناتوانی خویش کرد اما صبر بر آن پیشامد را به توانایی خویش نسبت داد

 

بار ششم هنگامی که چهره ای زشت را تحقیر کرد در صورتی که آن چهره، نقابی از نقابهای خودش بود

 

و هفتمین بار وقتی زبان به ترنم مدح و ثنا گماشت و آن را فضیلتی انگاشت

 

جبران خلیل جبران....حمام روح

 

 

تو کی هستی؟ رسول باطنی؟ اسم اعظم دوست داشتن؟ فروغ جاودانی؟ چرا حالا آمدی در سن بالا آمدی؟ 

 

با تو چه کنم؟ 

 

با من چه می خواهی بکنی؟

 

 

نحسی میاره حرفهای تلمبار شده. نحسی میاره عقاید مشکوک سربتوی یه گوشه کمونه کرده بدون گزینش وارد شده و بی صدا تکیه کرده.

نحسی میاره غبار

بی خبری 

سکوت 

قهر 

نحسی میاره اینکه برای سرماخوردگی سه ماه طول کشیده مداوا نکنی

نحسی میاره که روی چهارصد و پنجاه روز زخم و مرگ چشم بپوشی خدایا مردم غزه را به مرگ نجات بده لااقل. هنوز دویست هزار نفرشون رسما مرده اند چرا تموم نمیشن؟ 

چرا امید تموم نمیشه ای سبحان ؟ چه امیدی به ما داری؟ 

مثل همین سیزدهی ما رو یتیم کردند ...ما دیگه خیالیم و رویا

حالا ربنا بیا کمی حرف بزنیم

انقدر به بازی نگرفتی من رو و راه نبردیم که از راه به درم کردند و بازیم دادند. داستان ننوشتی اینقدر برام که داستان شدم .

خدایا می خوام با تو حرف بزنم و از حرفهامون سوغاتی برای همولایتی ها ببرم.‌من به یک درصد ظرفیت کار می کنم و جز زباله خروجی نداره کارخونه ام . ای سرمایه دار ای بازار کار ای مصرف کننده عمده ای مشتری بزرگ دریاب.شب آرزوها و ....

آتش غزه رو نبستی، باد رو هم نبستی ...یعنی تو دنیا دعای چند هزار نفر بابت غزه داره رد میشه؟

مولای من منو بکش تا من باعث رد شدن باقی دعاها نباشم. نفس شوم من مانع بالا رفتن دعاها نباشه. مولای من ....ولی دارمت....دوست دارمت

گاهی می خواهم به خاطر وجود داشتنم معذرت خواهی کنم. بخارها که از بودنم برمی خیزند، شرم منند از تو، از دعاهای حبس شده ام.از دعاهای حبس شده مردم شهرم. گوش کن راستی، دفعه آخرت باشد که دستگیرم می کنی، پریشان تر از آنم که فرق شهر و زندان را تشخیص بدهم. اصلا من چیستم؟ هستم یا خیالم؟ و خیال چیزی نیست که پشت میله ها بند شود.

آه لوله لوله از تنفسم کام می گیره. آیا کسی با این اندوه به دهات بالاتر سلوک کرده ؟ سوغاتی سرجالیزه ...شکر خدا همه چیز فراهمه: اندوه به اندازه شیر یک رمه و جستجو هم که هست، خراشیده شدن سطح عادت و لمس مداوم جای زخم. راه میرم و کوه می برم و مدام خودم را و آرزو به گوری مردم مرحوم شهرم را مرور می کنم. اتوبوس از این جدیدهاش، وسیله ایاب ذهاب چراغانی سر مزارهای ماست ما و مادرها و آرزوهای ما. اتوبوسهایی که از اینجا می رود تا شهر فرشته ها یک راست. دور نیست، چراغهای لس آنجلس از همینجا پیداست. ما بالاخره یک روز بعد طلوع حرکت می کنیم . شاید هم قبلش

 

خاب الوافدون علی غیرک و خسر المتعرضون الی لک

وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلاَّ بِکَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ‏

بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُکَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ

وَ نَیْلُکَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُکَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاکَ وَ حِلْمُکَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاکَ‏

عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُکَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ‏

اللَّهُمَّ فَاهْدِنِی هُدَى الْمُهْتَدِینَ وَ ارْزُقْنِی اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَ لاَ تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَ اغْفِرْ لِی یَوْمَ الدِّینِ‏

خدا بگم چی کارش کنه مخترع لفظ عشق افلاطونی رو....

 

یعنی زامبین بعضیا. قتل نفس میکنن با عبارت. نه بنیاددخیریه قتل نفس تاسیس می کنن با جعل یه عبارت.

 

کارشون خیلی حرفه ایه. عشق افلاطونی رو اگه به کار نبرده بودن ، کلیشه نکرده بودن من الان براتون تعریف می کردم که چطوری نسبت به پسر هشت ساله ام به کارش بردم. پسرک دو روزه ما و خودش رو با اره و تیشه داره زخمی می کنه و ناگهان اتصالی بین من و او از طریق یه عشق افلاطونی رخ داد. آره من موفق شدم پسر بچه شرور بی اعصاب بد دهنم رو دوست بدارم و با یه عشق افلاطونی بوسیدمش  و آرومش کردم.

 

اما حالا که این جنایت اتفاق افتاده و مفهوم بدیع و بی نظیر، بهترین اختراع بشر، اسیر کلیشه شده

 

نمی تونم تعریف کنم

 

فقط بهتون بگم که دوست داشتن ماده داره، معنا داره، صورت داره مثال داره، دوست داشتن هم یک موجود زنده است، بشر در یکی از پیشرفتهای بزرگش از دوست داشتن، ارزشی تولید می کنه که بیش از برق و بیش از پول ، به کار میاد...‌