رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

سلام خوش آمدید

مرد کثیف، تا لحظه آخر می کوبه و می کشه.

یک ماهه برای آتش بس، پای میز نشسته و حالا که  گردن گذاشته و رسما اعلام کرده، تا یک شنبه وقت گرفته که خون بریزه

الاهی یک یک شون به مرگی تاریخی تر از مرگ یزید صحنه دنیا رو ترک کنن

از دیروز فقط هفتاد شهید و سبصد زخمی روی دست  مملکت سوخته گذاشته

فقط خواستم یادمون بمونه با چه خونخوار زنجیری ای داریم میریم سیزده به در!

ظاهرا کار و بار سیاست به  سیزده به دری نحس، با این همسایه کثیف...

خواهد کشید.

اما جهان تصدیق کرد...هیچ کدام از کشورهای رسمی و غیر رسمی زمین!  به اندازه  ملت کوه شکن و خون داده فلسطین، حق حاکم شدن و کشور داشتن ندارد.

دلم شرمنده است و گرفته. حق خوشحالی کردن با این مردم را به خودش نمی دهد.....

 

  • Just a tiny bit of dust

زهره امروز  صبح دعوتمون کرد جلسه قرآنشون. دفعه قبلی چن سال پیش این گروه رو دیدم تو خونه زهره اینها، اون روز قرار بود مادر ترمه و ترنم و تبسم بمیره و تنهاشون بزاره به خاطر یه سرطان پیشرفته. دورادور همیشه احوالپرسش بودیم ولی  امروز صبح دیدیمش. خودش و سه تا دخترها خوشگل تر از قبل عین ماه یه ضلع اتاق نشستن. نمرده بود چون به جای گوش دادن به حرف دکترها راه افتاده بود به دوره ، سائح شده بود، برای روستای تایباد کفش می برد برای وسفنارک گوسفند قربونی می کرد.اطراف پاکدشت خیریه بقیع رو زیر پا میذاشت .

سخنران جمع که حضار مرتب باهاش،شوخی می کردند گفت اعتکاف قشنگه  اما یه برنامه کوتاه و موقته.  رهبانیت طولانی  با وجود اثرات واقعی که داره مال اسلام نیست. رهبانیت در طول تاریخ چند جور بوده یا تو دیر و صومعه یا به شکل بیابان گردی  وسیاحت.  سیاحت اون روزها  یه چیزی بوده غیر از گردشگری امروز. یه چیز پرسابقه حتی  از قبل خضر و موسی. درویش وار و بی چیز تو کوه و بیابون می چرخیده اند و فکر می کرده اند  و فکر. مالک هیچ چیز نبوده اند چون مردم آخرت به حساب می اومده اند و مردم دنیا تو هر شهر و دیاری وظیفه خودشون می دیده اند غذا و جای خواب و لباس به اینها بدهند. اما اسلام گفت همه ریاضتتون تو جامعه باشه رهبانیتتون تو نماز شب . توی مردم داری و مهربونی و روزه سیاحت کنین. 

و گفت تو پاکستان یه اعتقادی دارن به اسبی که بعنوان اسب امام حسین شبیه در می کنن  و ازون برای بچه دار شدن و شفا تبرک می گیرن. خدا هم دیده اینجا دنبال شفا هستن کوتاه اومده براشون شفا رو اینجا قرار داده وحتی بنیانگذار پاکستان، بچه ایه که خدا اینجوری به پدر و مادرش بخشیده اش...

سخنران جلسه که بعدش فهمیدیم برای خودش یه استادیه و اینجا طرف شوخی مرد و زن جلسه است ادامه داد ظاهرا هر جور بگیری همون جور می گیره خدا برات و سخت بگیری سخت می گیره.

ایناها اینجا توی کتاب خدا نوشته : خدا تو قلب مسیحیا رحمت و رافت گذاشته و بعد رهبانیتی خودشون ابداع کردند که درستم رعایتش نکردند اما...

بعدها یه شمه ای ازش واجب شد بهشون

خلاصه اون یهودی حیله گر درونم خواست ازین نمد کلاهی برای خودش بدوزه‌ . برگشت گفت: دیدی همیشه بهت می گفتم: سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش؟؟؟

و ادامه داد یهودی من که تو هم به سیاحتت با زن و مرد اینجا و اونجا ادامه بده و سرمشق برادر صوفیت رو دنبال نکن. خدا کریمه هر جور بگیری صراط مستقیم رو به سمتت خم می کنه ....به حق پنج تن!

 

 

  • Just a tiny bit of dust

نوشته است : ناامیدی فردی به قدر کافی عمیق نیست. در کشورهایی که اراده های بزرگ برآنها حکومت نمی کند، یک ناامیدی جمعی ریشه دارد که نوعی امید اجباری را دیکته می کند.

 

و من تصادفی روحم را دیدم. کوچک نبود و آنقدرها که ورزیدی نفرت برانگیز نبود. اگر غافل می شدی می باختی دلت را به این روح وحشی ناامید. و ناامیدی فنری است که خوب متراکمت می کند تا در نقطه رهایی از امیدواران جلوتر بزنی. درود بر ناامیدی و بر ناهنجاریهای مادرزادی آنها که طوری از شکل می اندازند قربانیهایشان را که فقط روح باقی می ماند تنوره کش از دریچه چشمها و فقط دوستهایی می مانند که غم، یتیمی، فقر و برخورداریهای مجللی ازین دست، به روحشان وسعت غیرعادلانه ای داده است.

 

درود بر ملتهای جهان سوم و قوانین غیر عادلانه و ناامیدی و اندوه

 

درود بر چیزهای بزرگ ....درود چیزهای کوچک و درود خدا

 

دارم توی اقیانوس هندی دو تا رمان شنا می کنم یکی در ایالت کالیر هندوستان : "خدای چیزهای کوچک" و دیگری : "شگفتی " در منهتن آمریکا

 

 

  • Just a tiny bit of dust

هفت بار روح خویش را تحقیر کردم 

 

بار اول آن هنگام که دیدم برای بلند شدن تظاهر به افتادگی می کند.

 

باردوم هنگامی که دیدم پیش لنگها، لنگ لنگان راه می رود

 

بارسوم وقتی بین سهل و دشوار مخیر شد و سهل را برگزید

 

بارچهارم وقتی گناهی مرتکب شد و برای تسلیت و تسکین خویش گفت: دیگران هم مرتکب گناه می شوند.

 

بار پنجم وقتی آنچه را برایش پیش آمده بود حمل بر ناتوانی خویش کرد اما صبر بر آن پیشامد را به توانایی خویش نسبت داد

 

بار ششم هنگامی که چهره ای زشت را تحقیر کرد در صورتی که آن چهره، نقابی از نقابهای خودش بود

 

و هفتمین بار وقتی زبان به ترنم مدح و ثنا گماشت و آن را فضیلتی انگاشت

 

جبران خلیل جبران....حمام روح

 

 

  • Just a tiny bit of dust

تو کی هستی؟ رسول باطنی؟ اسم اعظم دوست داشتن؟ فروغ جاودانی؟ چرا حالا آمدی در سن بالا آمدی؟ 

 

با تو چه کنم؟ 

 

با من چه می خواهی بکنی؟

 

 

  • Just a tiny bit of dust

نحسی میاره حرفهای تلمبار شده. نحسی میاره عقاید مشکوک سربتوی یه گوشه کمونه کرده بدون گزینش وارد شده و بی صدا تکیه کرده.

نحسی میاره غبار

بی خبری 

سکوت 

قهر 

نحسی میاره اینکه برای سرماخوردگی سه ماه طول کشیده مداوا نکنی

نحسی میاره که روی چهارصد و پنجاه روز زخم و مرگ چشم بپوشی خدایا مردم غزه را به مرگ نجات بده لااقل. هنوز دویست هزار نفرشون رسما مرده اند چرا تموم نمیشن؟ 

چرا امید تموم نمیشه ای سبحان ؟ چه امیدی به ما داری؟ 

مثل همین سیزدهی ما رو یتیم کردند ...ما دیگه خیالیم و رویا

حالا ربنا بیا کمی حرف بزنیم

انقدر به بازی نگرفتی من رو و راه نبردیم که از راه به درم کردند و بازیم دادند. داستان ننوشتی اینقدر برام که داستان شدم .

خدایا می خوام با تو حرف بزنم و از حرفهامون سوغاتی برای همولایتی ها ببرم.‌من به یک درصد ظرفیت کار می کنم و جز زباله خروجی نداره کارخونه ام . ای سرمایه دار ای بازار کار ای مصرف کننده عمده ای مشتری بزرگ دریاب.شب آرزوها و ....

آتش غزه رو نبستی، باد رو هم نبستی ...یعنی تو دنیا دعای چند هزار نفر بابت غزه داره رد میشه؟

مولای من منو بکش تا من باعث رد شدن باقی دعاها نباشم. نفس شوم من مانع بالا رفتن دعاها نباشه. مولای من ....ولی دارمت....دوست دارمت

گاهی می خواهم به خاطر وجود داشتنم معذرت خواهی کنم. بخارها که از بودنم برمی خیزند، شرم منند از تو، از دعاهای حبس شده ام.از دعاهای حبس شده مردم شهرم. گوش کن راستی، دفعه آخرت باشد که دستگیرم می کنی، پریشان تر از آنم که فرق شهر و زندان را تشخیص بدهم. اصلا من چیستم؟ هستم یا خیالم؟ و خیال چیزی نیست که پشت میله ها بند شود.

آه لوله لوله از تنفسم کام می گیره. آیا کسی با این اندوه به دهات بالاتر سلوک کرده ؟ سوغاتی سرجالیزه ...شکر خدا همه چیز فراهمه: اندوه به اندازه شیر یک رمه و جستجو هم که هست، خراشیده شدن سطح عادت و لمس مداوم جای زخم. راه میرم و کوه می برم و مدام خودم را و آرزو به گوری مردم مرحوم شهرم را مرور می کنم. اتوبوس از این جدیدهاش، وسیله ایاب ذهاب چراغانی سر مزارهای ماست ما و مادرها و آرزوهای ما. اتوبوسهایی که از اینجا می رود تا شهر فرشته ها یک راست. دور نیست، چراغهای لس آنجلس از همینجا پیداست. ما بالاخره یک روز بعد طلوع حرکت می کنیم . شاید هم قبلش

 

خاب الوافدون علی غیرک و خسر المتعرضون الی لک

وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلاَّ بِکَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ‏

بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُکَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ

وَ نَیْلُکَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُکَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاکَ وَ حِلْمُکَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاکَ‏

عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُکَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ‏

اللَّهُمَّ فَاهْدِنِی هُدَى الْمُهْتَدِینَ وَ ارْزُقْنِی اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَ لاَ تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَ اغْفِرْ لِی یَوْمَ الدِّینِ‏

  • Just a tiny bit of dust

خدا بگم چی کارش کنه مخترع لفظ عشق افلاطونی رو....

 

یعنی زامبین بعضیا. قتل نفس میکنن با عبارت. نه بنیاددخیریه قتل نفس تاسیس می کنن با جعل یه عبارت.

 

کارشون خیلی حرفه ایه. عشق افلاطونی رو اگه به کار نبرده بودن ، کلیشه نکرده بودن من الان براتون تعریف می کردم که چطوری نسبت به پسر هشت ساله ام به کارش بردم. پسرک دو روزه ما و خودش رو با اره و تیشه داره زخمی می کنه و ناگهان اتصالی بین من و او از طریق یه عشق افلاطونی رخ داد. آره من موفق شدم پسر بچه شرور بی اعصاب بد دهنم رو دوست بدارم و با یه عشق افلاطونی بوسیدمش  و آرومش کردم.

 

اما حالا که این جنایت اتفاق افتاده و مفهوم بدیع و بی نظیر، بهترین اختراع بشر، اسیر کلیشه شده

 

نمی تونم تعریف کنم

 

فقط بهتون بگم که دوست داشتن ماده داره، معنا داره، صورت داره مثال داره، دوست داشتن هم یک موجود زنده است، بشر در یکی از پیشرفتهای بزرگش از دوست داشتن، ارزشی تولید می کنه که بیش از برق و بیش از پول ، به کار میاد...‌

 

 

  • Just a tiny bit of dust

آن روزها که هنوز گوشی تمام اوقات فراغت و کار را در دست نمی گرفت،آدم وقت زیاد می آورد و کتاب چه خوب بود. و البته کتاب خوب هم باید کسی معرفی می کرد به آدم. کتابی که بخواهی اش، بخوانی اش و تو را به سرزمینهای جدید ببرد. در یکی از دوره های پوست اندازی بودم. همان دوره ای که رومن گاری فرمان خواندن هایم را به دست گرفته بود و می برد توی کتابهایش هر جا که می خواست. مثل یک مجاهد خون دل خورده و سرانجام از پشت پرده ها سر در آورده، همه آرمانها را ریشخند می کرد.خواننده که من و امثال پسردایی هایم باشیم جوگیر می شدیم و درودها به روانش نثار می کردیم که آفرین دمت گرم چه شجاعتی چه گزندگی قلمی چه طنز تلخ حقیقی ای...کتابهایش را دیوانه وار از هر گوشه کنار کتاب فروشی و کتابخانه ای گیر می آوردیم و به هم امانت می دادیم. حلالش باشد همه آن همراهیها که با جان و دل با او کردیم و همه آن دعاها که برای آرامش روحش، معصومانه خواندم من یکی. چون دلم نمی خواست بخاطر خودکشی در عذاب باشد!!!! چققققدر دریغم می آمد ازین بچه یتیم بسیار به سر دویده که در نیروی هوایی فرشته صفت فرانسه، بخاطر انسانیت ، علیه نازیها جان فشانیها کرده بود و تا لب لب مرز شهادت رفته بودو بعدها در مدارج سیاسی ترقی ها کرده و سفیر فرانسه در پنجاه و چند کشور جهان از شرقی و غربی شده بود و بعد در دهه شصت میلادی با آن رمان گزنده ی مردی با کبوتر ، حقیقت هیچی و پوچی سازمان ملل را در اوان تاسیس به نیش قلمش، فاش کرده بود. چرا از او نپذیرم که آرمانگرایی آدمهایی که سرشان به تنشان زیادی کرده، نهایتا  توسط  مطامع قدرت طلبها، مصادره می شود. مگر این مرد نستوه خودش تمام این مسیر را زندگی نکرده بود؟   آن وقت باور کردن اینکه دین یا آرمان افیون توده ها و گول زنک بچه دانشجوهای سودایی است اصلا سخت نبود. و همین طور هم شد. پسردایی هایم که در بچگی بزرگترین خوشیمان سرود خواندن بود ،" به لاله در خون خفته "خواندن،  " که راهت را ادامه خواهیم داد ای شهید " خواندن و به اوج رسیدن....روزی یکی پس از دیگری خداحافظی کردند و رفتند تا به سرزمینهایی بروند که در آنجا از بوی گند ایدئولوژی و آرمان طلبی دور باشند....

 

 

من خیلی غصه خوردم به هر دوتایشان گفتم شما دارید از دامن یک ایدئولوژی شناخته شده به دامن ایدئولوژی دیگر مهاجرت می کنید . منتها خودتان خبر ندارید.

 

 

راستش این روزها که به چشم دیدم آرمان فلسطین برای خیلیها در حد یک پرستیژ و عکس یادگاری، کارکرد دارد و یک نوع کلاس است و نه یک مساله و دغدغه بیشتر به رومن فکر می کنم. در خیالم با همه چفیه بسته های سنگ پرت کن و موشک انداز از فتح و جهاد اسلامی و حماس به بحث می ایستم. به همه شان می خواهم بقبولانم که نمی ارزد رها کنید نه آن مسجد که توی دو تا مثلث گیر افتاده، راضی است دنیا اینطور به هم بریزد و نه شصت هفتاد سال زندگی دنیا و یک تکه زمین که روزی کشورتان بوده به این همه خون و خون ریزی می ارزد. رهایش کنید این دیو صهیونیست را ....و مهاجرت کنید.

 

 

هر چند نمی توانم از تمام قد تعظیم کردن به آن گروه زجر کشیده دور دست، دست بردارم. آنها که می گویند تا دست از سر غزه برندارید دست از سر کشتیهای تجاری شما برنمی داریم. همانها که بمب خوردن و 

 

موشک خوردن، در این راه خوشحالشان می کند چون  از خجالتشان در مقابل غزه کم می کند.

 

 

به نظرم کار این مردم، ارمان طلبی نیست. یک واکنش زیبای انسانی است که شاید روزی روزگاری بشر چنان رشد و اعتلایی پیدا کند که این شیوه سد کردن راه تجاوز را کاملا طبیعی و به دور از سیاست ورزی، اجرا کند.

 

 

اما اما

 

 

در خار و میخک یحیی سنوار 

 

 

سرانجام چیزهایی پیدا کردم برای مقابله با رومن گاری....برای دفاع از همان مسجد میان مثلثها...برای ترجیح دادن خونریزی  به آرامش زندگی روزمره

 

 

موضوع آرمان طلبی نیست....اصلا هیچ آرمان انسانی ای به این همه نمی ارزد....موضوع وطن پرستی، مقابله با غاصب و زورگو، مبارزه با سرطان نژادپرستی و اینها هم نیست...

 

 

موضوع این است که این همه خود تو می کنی....

 

ههنا مصارع عشاق و معارج القلوب

 

همه چیز سر تو است....بزرگترین جنایات بشری را شخص شخیص خودت نظاره کرده ای در تمام طول تاریخ و امضا کرده ای رخ دادنش را. انکار نکن.

 

تو تصمیم گرفتی هر کس دوستش داری و دوستت دارد سر از این سرزمین در بیاورد، گرسنگی و سرما بکشد، کودکان شیرینش یخ بزنند ، تکه پاره شوند، و آتش بسته نشود....اینجا را هزار و چهارصد سال پیش به همین مناسبت معراج گاه آسمانت گذاشتی...

 

بی تو به سر نمی شود.‌برای همین رومن گاری با آن روح بزرگش، بی تو کارش به خودکشی کشید.

 

قیمت رسیدن به خودت را خیلی بالا برده ای

 

کاش، کمی تخفیف بدهی 

 

 

 

 

 

  • Just a tiny bit of dust

امروز ناگهان تعطیل شدیم. سر خونه زندگی و سر و کله با پروپوزال فاطمه و کاربرگ جواد و آبگوشت ناهار و پیاز صبحانه چه خوب بود. وسط دو نماز صالح رفت حمام و بعد خیس خیس شال و کلاه کرد بره دنبال مادرش برای شانه ای تخم مرغ. دوازده و نیم صبحانه خوردیم و چهار آبگوشتی که همسر برنجی هم در کنارش دم کرده بود....

 

همه چیز در بهترین شکل ممکن بود.

 

همه چیز خوب بود عین اسب. فقط یه گرفتگی بود انگار .

 

یه بستگی بود اون روزها، بهش حمله کردند. حمله کردم، ریشه هاشو هی قطع می کردند قطع می کردم و نفس راحت می کشیدم و طرب ناک بر طبل شادیانه می کوفتم ولی صبح روز بعد باز عین قارچ از زیر سنگها سر بر می کرد این بستگی، این دل بستگی .اونم بالاخره به قلبش زدند ، زدیم زدید و ناامیدی به خوردش دادند، دادیم دادید و کشتیمش.

 

زندگی بستگی که تموم شد زندگی من و روحم کلا وارد محیط تازه شد. نفس اکسیژن دار واقعی کشیدم اما حالا حالا ها باید سرزمینِ این زندگی جدید رو کشف کنم..

 

 

فیلم شدیدا فلسفی، فکر شده و افق گشای دنیای عجیب غریب ، کمکم کرد. باید راه بیافتم حرکت کنم، اگر شد خودمو به قایقی که سهراب می ساخت و به آب می انداخت برسونم یا نه با هواپیماهای سرزمین عحیب غریب از کوهها عبور کنم...

 

حیف شد که سانسور شده دیدم

 

مطمئنم فیلم حرف بزرگی میزد که توی سانسور از بین رفت.

 

باید روحم رو بیرون محیط روزمره ملاقات کنم. باید کشفش کنم و بهش گوش بدم...سالهاست تشنه است تا رازی رو باز کنه

 

شاید روحم پیش ازین سازی بوده در دستان پسر پادشاه، هر دمی که به دمم می داده شاید دری به روی عالمی باز می شده

 

روحم شاید آخرش عین ساز ناکوکی، زیر کفشهای پسر پادشاه خرد شده باشه

 

 

اما نغمه ها هنوز در این ساز هست....جهان نواز

 

شاید ...شاید

 

 

  • Just a tiny bit of dust

تولدت مبارک آقا روح الله .

تولدت مبارک عیسی بن مریم

جان مادرت ....حاجت خاورمیانه رو بده

جان مادرت و جان مادر جهان

  • Just a tiny bit of dust